من که دیبا نداشتم همه عمر
دیدن ای دوست چون شنیدن نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
من که دیبا نداشتم همه عمر
دیدن ای دوست چون شنیدن نیست
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
یک نفس بنای این دیوار باش
در خرابی های ما معمار باش
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شدو بارید
دل ضعیفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
در دایره وجود موجود علیستاندر دوجهان مقصد و مقصود علیستگرخانه اعتقاد ویران نشدیمن فاش بگفتمی که معبود علیست
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدسذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کودکان گریه می کنند و مرا
فرصتی بهر گریه کردن نیست
ترسم که نمانم من از این رنج دریغاکاندر دل من حسرت روی تو بماند