در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز شب
نمایش نسخه قابل چاپ
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز شب
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
دوستی با هر که کردم خصم مادر زاد شد
آشیان هر جا نمودم خانه صیاد شد
در نی خلقت خدا تا در دمید
نی زنی نالان تر از ملا که دید؟
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز