در زندان کوچک تو
سردي ديوارها
به چشمانت
رنگ آسماني مي بخشد
ديري است که عشقي از تو
در من نماندهدر زندان کوچک تو
ما شبيه پروانه ها هستيم
و براي گريز از يکديگر
به شيشه هاي پنجره کوبيده مي شويم
من براي نجات خويش
گلهاي اتاقت را
آب مي دهم
عطر آن ها
سردي لب هاي تو را دارد