تورا من چشم در راهم
شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وز آن دل خستگانت راست اندوهی فراوان
تورا من چشم در راهم ...
نمایش نسخه قابل چاپ
تورا من چشم در راهم
شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وز آن دل خستگانت راست اندوهی فراوان
تورا من چشم در راهم ...
می روی و گریه می آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد ...
دل بر سر عهد استوار خویش است جان در غم تو بر سر کار خویش است
از دل هوس هر دو جهانم برخاست الا غم تو که برقرار خویش است
تو طلوع سحرگاه عشقی
چشم های ترا می شناسم
روح تو راز پیوند دل هاست
من صفای ترا می شناسم
مستیم درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه...
همای بخت به گرد سرم کند پرواز
زلال شوق به رگ های جان روان شده است
تو کمان کشیده و در کمین
که زنی به تیرم و من غمین
همه ی غمم بود از همین
که خدا نکرده خطا کنی
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون مینویسمو اون خوابه
نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه...
- - - به روز رسانی شده - - -
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون مینویسمو اون خوابه
نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه...
هر حسد از دوستي خيزد يقين
کِي شود با دوست غيري همنشين
نا امیدم مکن از سابقه ی لطف ازل/ تو چه دانی که پس پرده چه خوبست و چه زشت