-
پاسخ : مشاعره
يادم آيد كه به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم
شاعر : فريدون مشيري
-
پاسخ : مشاعره
ما در این شهر غریبیم و درین ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
-
پاسخ : مشاعره
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم
-
پاسخ : مشاعره
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست
-
پاسخ : مشاعره
تا كي غم دنياي دني، اي دل دانا
حيف است زخوبي كه شود عاشق زشتي
-
پاسخ : مشاعره
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی
-
پاسخ : مشاعره
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
-
پاسخ : مشاعره
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟
-
پاسخ : مشاعره
دامان کودکانه ی یک دختر نجیب
بی تو اسیر آتش نامرد می شود
-
پاسخ : مشاعره
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
Forum Modifications By
Marco Mamdouh