شبی به سفره بینام شهر برگردد
شبیه خانه ارواح ساکت و سردیم
خدای خوب! بگو جان شهر برگردد
هنوز منتظرم یک نفر خبر بدهد
نمایش نسخه قابل چاپ
شبی به سفره بینام شهر برگردد
شبیه خانه ارواح ساکت و سردیم
خدای خوب! بگو جان شهر برگردد
هنوز منتظرم یک نفر خبر بدهد
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم ليکن
ابروی کماندارت میبرد به پيشانی
جمع کن به احسانی حافظ پريشان را
ای شکنج گيسويت مجمع پريشانی
يا رب به خدايي خداييت
وان گه به كمال و پادشاييت
كز عشق به غايتي رساندم
كاو ماند اگر چه من نمانم
گر چه ز شراب عشق مستم
عاشق تر از اين كنم كه هستم
من اگر خارم و گر گل چمن آرايی هست
که از آن دست که او میکشدم میرويم
دوستان عيب من بیدل حيران مکنيد
گوهری دارم و صاحب نظری میجويم
من از دست تو در عالم نه ام رو
ولیکن چون تو در عالم نباشد
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛
ترا من چشم در راهم
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی
ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود
ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود
دلا تا كي در اين زندان فريب اين و ان بيني
يكي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني
یار با ما بی وفایی می کند
بی سبب از ما جدایی می کند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی می کند
دارم از تو براي تو ميخونم
سكوت لحظه هاي تلخ رو بشكن
نذار اينجا تك وتنها بمونم.
ما می میریم تا شاعران بیمار شعر بگویند
ما می میریم بازی قشنگی است
وقتی مادر پوتین افسر جوان را لیس می زند
و روزنامه ها هی عکس پدر را می نویسند
دل واسه با تو بودن هزار تا بال وپر داره
با خودت بگي اينو گفتم كه نري،باز ولي
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
توي هر گوشه اين شهر دارم ازعشق تو يادي
مي سوزونه من رو ياد دلي كه به من ندادي
يا زر به هر دو دست كند خواجه در كنار
يا موج روزي افكندش مرده بر كنار
گلستان سعدي
رموز سر انا الحق چه داند آن غافل
كه منجذب نشد از جذبه هاي سبحاني
نفیسه خانوم شما مجازید فقط یه پست بدید و پاسخ دادن به اون باید توسط کاربر دیگه ای صورت بگیره.ممنون.
يك نفر جاي من اما علفي هرز كشيد –
پشت پرچين حسد – تيغ هرس مي خوردم !!
بين چشمان تو تا چشم خودم پل زده ام
جاي خالي دو خرمايي گس مي خوردم !
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
هر چند (امين)بسته دنياني ام اما
دلبسته ياران خراساني خويشم
ما را به هفت پرده نیلی نیاز نیست
از هر چه هست و نیست به یک جا گذشته ایم
پیمان عزیز
لطفا با حرف م شعرتونو آغاز کنید
از دوست بعدی میخوام از حرف م برای آغاز شعر استفاده کنه
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
شب بودو...........................من ماندم و غم........
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
سلام خدمت آقا نیما،دلیل شما رو برای آغاز کردن شعر با حرف (م) نمیدونم ولی به هر حال شرمنده از اینکه شعر رو با حرف (م) شروع نکردم،چون من این شعر رو خیلی دوست دارم.امیدوارم شعر خوبی برای آغاز کار باشد.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد
دوست من
اول از همه به فاروم خودتون خوش اومدید
تذکر من به نفر قبل بود که قوانین مشاعره رو مثل شما رعایت نکرده بودند و برحسب اتفاق تمامی اشعار بعدی با حرف م تموم میشدند و البته همه نفرات بعد هم با حرف م آغاز کرده بودند
امیدوارم نفر بعد هم شعری با حرف م بنویسند
ممنونم
با عرض سلام خدمت دوستان عزیز:بنده برای احترام به شعر زیبای کاربر قبلی شعر خودم رو با حرف«د» شروع می کنم،برای اجرای قوانین انجمن مشاعره،شعر بعدی رو با حرف«م»آغاز می کنم،گرچه این شعر نیز با حرف «م»پایان می یابد.امید است اشعار مفیدی از جانب همه دوستان در این انجمن نوشته شود.
در گیرودار و کشمکش هست و نیست ها
چون زورقی به سینه دریا نشسته ام
من آن پرنده خوشخوان نغمه پردازم
که جز ستاره شب نیست محرم رازم
مده یک لحظه از کف قدر ایام جوانی را
غنیمت دان بجان و دل بهار زندگانی را
به دوران جوانی توشه پیری فراهم کن
بیاد اور زمان ضعف و رنج و ناتوانی را
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه ی شبانه از توست
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت در این عمل طلب از می فروش کن
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی ، خدا بکند
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پيمانه زدند.
در این زمانه دلی شادمان نمی بینم
گلی شکفته در این بوستان نمی بینم
به هر که می نگرم داغ بر جبین دارد
لبی به خنده در این خاکدان نمی بینم
@};-ما زنده برآنيم كه آرام نگيريم@};- موجيم كه آسودگي ما عدم ماست @};-
تا مرغ دلم پر نكشيده برگرد
تا ريشه ي من زخم نديده برگرد
گيرم كه من اشتباه كرده باشم
دنيا كه به آخر نرسيده برگرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست
واندر آن آينه صد گونه تماشا مي كرد
گفتم اين جام جهان بين به تو كي داد حكيم
گفت آن روز كه اين گنبد مينا مي كرد