پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن دهم : دختر شاعر بزرگ هلالي استر آبادي
شاعر زن معروف قرن دهم دختر شاعر معروف آن زمان، هلالی استر آبادی است. این زن با آنكه اشعار بسیار زیبایی دارد. نامش مشخص نیست و در تاریخ نیامده است و تاریخ نویسان به همین قدر بسنده كرده اند كه او دختر هلالی استر آبادی است.
البته يكي از سايت هاي مربوط به كشور افغانستان و شهر هرات، از وي با نام " حجابي " نام برده است.
" وی بــــه استرآبادی نیز مشهور است زیـــــرا دختــر مولانا بــــدرالدین هلالی استر آبـــــــادی می باشد. پــــدرش نیــــز از شـــــاعران برجسته زمـــــان خود بـــــود و مشوق اصلی حجابی همـــــانا پدر او بــــــوده و مدتی در دربـــــار عبدالله خــــــان ازبک بسر برد. از آن جهت به حجــــــابی شهرت یافته کـــــه همیشه با عصمت و پــــوشیده بــــــود. در (( مــــرات الخیــــال )) تذکر رفتـــــه کـــــه حجابی زنـــــی بــــود زیبا روی و از فــــــــرط حیا و عصمت در خـــــلا و ملا نقـــــاب از رخســـــار نازنین بر نگـــــرفتی.
وی در مرگ پــدر خــــود چنین گفتـــــــه است: این قطره خون چیست به روی تو هلالی
گویا که دل از غصه بــــه روی تو دویده
حجابی در ســـــــال 938 هجـــــری قمری بدست حســــــودان به قتل رسید. "
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سيزدهم : رشحه
بیگم ( متخلص به رحشه ) از شعراى نامدار؛ وى دختر هاتف اصفهانى (1198 ق) و همسر میرزا علي اكبر نطنزى (نظیرى) بود. پسرش میرزا احمد، متخلص به كشته، نیز شاعر بوده است و برادرش سید محمد متخلص به «سحاب» بوده است. رشحه از سادات بود و طبعى موزون داشت و برخى از پسران و دختران فتحعلى شاه قاجار را مدح مي كرد. محمود میرزا، مؤلف تذكره نقل مجلس كه معاصر اوست درباره وى مي نویسد: «به اعتقاد من طبعش از عفتى و لاله خاتون و مهرى هروى و مهستى كه مهتر و بهتر شعراى نسوان مي باشند و در این طایفه داد سخن داده اند خوبتر است و در اداى مضمون قادر و ماهر است» . رشحه دیوانى مشتمل بر سه هزار بیت شعر دارد كه به پیوست دیوان هاتف چاپ شده است.
پايان عمر اين شاعر را سال 1231 قمري ذكر كرده اند.
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سیزدهم: غزل رحشه
ماهم اگر به قهر شد از لطف بازگشت
شکر خدا که آه سحر چاره ساز گشت
در ملک عشق خواجگی و بندگی کدام
محمــود بیـن چگونـه غـلام ایاز گشت
فرخنده هاتفیم به گوش این نوید گفت
دوشینه چون زخواب غمم دیده بازگشت
کای رشحه شاد زی که زیمن قدوم شاه
بر روی هم غمت در شادی فراز گشت
یعنی ضیا که قهر وی و لطف عام او
ایـن جـانـگـداز آمد و آن دلنـواز گشت
**********************************************
جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم
که بینم از تو وفایی گذشت عمر و ندیدم
سزای آن که تو را برگزیدم از همه عالم
ملامت همه عالم ببین چگونه شنیدم
اگر چه سست بود عهد نیکوان اما
به سست عهدیت ای مه ندیدم و نشنیدم
دلم شکستی و عهد تو سنگدل نشکستم
ز من بریدی و مهر از تو بیوفا نبریدم
زدی به تیغ جفایم فغان که نیست گناهی
جز این که بار جفایت به دوش خویش کشیدم
تهی نگشت ز زهر غم تو ساغر عیشم
از آن زمان که شراب محبت تو چشیدم
کنون ز ریزش ابر عطاش رشحه چه حاصل
چنین که برق غمش سوخت کشتزار امیدم
ز جام عشق چو بیخود شدم چه جای شرابم
ز مدح شاه چو سر خوش شدم چه جای نبیدم
ضیاء السلطنه خاتون روزگار که گوید
سپهر بر درش از بهر سجده باز خمیدم
************************************************** ****
آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک
یک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک
گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمک
آهم ز دست خوی تو هر شام تا سماک
بازش مگر حیات دهد لطف شهریار
اکنون که گشت رشحه ز جور فلک هلاک
محمود پادشاه که در روزگار او
از نوک ناوکش شده خفتان چرخ چاک
************************************************** **
چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم
به کرشمههای نهانی و به تفقدات زبانیم
نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی
تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم
ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان
به لب است جان و تو هر زمان، ستمی ز نو برسانیم
ز سحاب لطف تو گر نمی، برسد به نخل امیدمن
نه طمع ز ابر بهاری و نه زیان ز باد خزانیم
بودم چو رشحه دلی غمین، الم و فراق تو در کمین
نشوی به درد و الم قرین، گر از این الم برهانیم
************************************************** ****
قرن سیزدهم:رباعی رحشه
ای از لب تو به خون رخ لعل خضاب
وز خجلت دندانت گهر غرق در آب
چشم و دل من به یاد دندان و لبت
این در خوشاب ریزد آن لعل مذاب
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سیزدهم: اشعار رحشه
از یک قصیده:
فلک کینه گرا دوش به آهنگ جفا
همه شب پای فرو هشت به کاشانهٔ ما
گفتم از بهر چکار آمدهای گفت که جور
گفتم از بهر چه تقصیر بود گفت: وفا
************************************************** **
مطلع یک غزل:
دردا که بود خاصیت این چشم ترم را
کز گریه ز روی تو ببندد نظرم را
دل بستگیم تازه به دام تو شد اکنون
کز سنگ جفا ریختهای بال و پرم را
************************************************** **
مطلع یک غزل:
دامن قاتل به دست آمد دم بسمل مرا
دعوی خون بیش ازین کی باشد از قاتل مرا
************************************************** **
نامشخص:
هر کجا نام ز دانش همه افلاک حجاب
هر کجا ذکر به نامش همه آفاق حیا
************************************************** **
مطلع یک غزل:
آن بت گل چهره یارب بسته از سنبل نقاب
یا به افسون کرده پنهان در دل شب آفتاب
************************************************** ** مطلع یک غزل:
ز دوری تو دو چشمم چو رود جیحون است
شوم فدای تو، احوال چشم تو چون است
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
مطلع یک غزل:
دل رفت و ز خون دیده ما را
پیداست به رخ از آن علامت
*************************************************
مطلع یک غزل:
جان و دل بیرون کس ازدست تو مشکل میبرد
غمزهات جان میرباید عشوهات دل میبرد
اضطرابم زیر تیغش نی ز بیم کشتن است
شوق تیغ اوست تاب از جان بسمل میبرد
*************************************************
مطلع یک غزل:
غم نه گر خاکم به باد از تندی خوی تو رفت
غم از آن دارم که محروم از سر کوی تو رفت
گلشن خلدش شود گر جا، نیاساید دگر
رشحهٔ مسکین که محروم از سر کوی تو رفت
*************************************************
از یک غزل:
ز هر مژگان کند صد رخنه در دل
که بگشاید به روی خود دری چند
چو من کی با تو باشد عشق اغیار
نیاید کار عیسی از خری چند
خراب از اوست شهر جهان و دل بین
مسخر کرده طفلی کشوری چند
*************************************************
از یک غزل:
به قید زلف تو آن دل که پای بند شود
غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود
بلند نام تو در حسن شد خوشا روزی
که در جهان به وفا نام تو بلند شود
************************************************** *******
از یک غزل:
میتپد از شوق دل در سینهام گوئی که باز
تیر دل دوزی به دل ز ابرو کمانی میرسد
میکند از شوق رشحه حرز جان تعویذ عمر
سنگ جوری کز جفای پاسبانی میرسد
جعد مشکینش مگر سوده به خاک پای شاه
کز شمیمش برمشامم بوی جانی میرسد
شاه محمود جهانبخش آن که جسم مرده را
از دم جانبخش او روح روانی میرسد
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
از یک قصیده:
تو آن شهریاری که از آستینت
کشد بر سر خویش خورشید معجر
چو از خون گردان و از گرد میدان
شود دشت دریا شود بحر چون بر
فلک گردد از نوک رمحت مشبک
زمین گردد از نعل رخشت مجدر
**************************************
از یک قصیده:
ای ضیاء السلطنه ای بانوی گیتی مدار
ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار
هر کجا شخصت سپهر اندر سپهر آمد حیا
هر کجا ذاتت جهان اندر جهان آمد وقار
پیش خرگاه جلالت خرگه افلاک پست
پیش خورشید جمالت چهرهٔ خورشید تار
خاک را از تکیه حلمش به تن باشد سکون
چرخ را از لطمهٔ عزمش به سر باشد دوار
آنکه از وی یافت کاخ کفر و ذلت انهدام
آنکه از وی گشت کار ملک و ملت استوار
**************************************
مطلع یک غزل:
همی ریزد به روی یکدگر دلهای مجروحان
زند هر صبح چون شانه به زلف عنبرین تارش
**************************************
مطلع یک غزل:
فرستد مژدهٔ وصلی چو خو کردم به هجرانش
که بر جانم نهد دردی بتر از درد رحمانش
************************************** مطلع یک غزل:شب و روز من آن داند که دیده است
پریشان زلف او را بر بناگوش
ندارم عقل در کف ای خوشا دی
ندارم هوش در سر ای خوشا دوش
نگه میکردی و میبردیم عقل
سخن میگفتی و میبردیم هوش
عیان روی گل و دامان گلچین
نشاید گفت بلبل را که مخروش
**************************************
از یک غزل:
به یاد روی تو بر مه شبی نظر کردم
نه اینکه رفتی و رو بر مه دگر کردم
ز دست هجر تو تا دیگری بسر نکند
تمام خاک درت را ز گریه تر کردم
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
از یک قصیده:
تاج دولت تا ز خاک درگهش بر سر زدم
پشت پا بر تاج خاقان و افسر قیصر زدم
جستم از خاک درش خاصیت آب بقا
آتش غیرت به جان زمزم و کوثر زدم
**************************************
ازیک غزل:
نکشد دل به جز آن سرو قدم جای دگر
بی تو گلخن بنماید به نظر گلزارم
نرود رشحه بجز آن سر کو جای دگر
گر دو روزی بروم جای دگر ناچارم
**************************************
نامشخص:
یکی شد تا به کویت بانگ زاغ و نغمهٔ بلبل
گلستان سر کوی تو با زاغ و زغن مانده
**************************************
نامشخص:
باز دل برد از کفم زلف نگار تازهای
بیقراری داد با این دل قرار تازهای
**************************************
نامشخص:
جدا از زلف و رخسار تو جان دادم به ناکامی
نه خرم از تو در صبحی نه دلشاد از تو در شامی
ندارم غم ز قرب مدعی رشحه که در کویش
کنون قربی که هست او را فراهم بود ایامی
شهنشاه جهان شهزاده محمود آن جوانبختی
که عقل پیر باشد پیش رای پختهاش خامی
**************************************
نامشخص:
پی وصل تو ما را زور و زری نیست
نگاه حسرتی داریم و آهی
به مقصد پی برم کی رشحه چون نیست
به غیر از بخت گمره، خضر راهی
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سيزدهم : عفت نسابه
سكينه بيگم عفت نسّابه شيرازي، 1192 / 1190- پس از 1250 ق، از زنان ادیب و شاعر. وى دختر میرزا عبدالله نسابه و اهل شیراز و زنى با كمال و استعداد بود. به نوشته مؤلف تذكره دلگشا، عفت با آنكه محضر اساتید بزرگ شعر و ادب را درك نكرد با این وجود طبعى توانا داشت و اشعار نغزى مي سرود و سرآمد زنان شاعر عصر خود بود. حسینعلى میرزا فرمانفرما، حاكم شیراز كه از دانش و كمال او آگاهى یافت، وى را به اندرون حرمش دعوت كرد و تعلیم و تربیت زنان و دخترانش و ثبت و ضبط امور اندرون را به او سپرد عفت، عزت و احترام خاصى نزد فرمانفرما داشت. پس از فرمانفرما به خانه خود رفت. وى تا پایان عمر ازدواج نكرد.
عفت معاصر شعرای بزرگی چون فتحعلی صبا، عبدالوهاب نشاط و مجمر اصفهانی بود و از آنان الهام میگرفت.وى فتحعلیشاه (1250 -1212 ق) را مدح كرده است.
ساقى ماهرو یكى ساغر لعل فام دو
از كف و لعل او ستان بوسه یكى و جام دو
حال من و نگار من جسم دواست و جان یكى
هست فسانهاى عجب شخص یكى و نام دو
این دل و جان خسته را همره نامه كردهام
قاصد نیك پى ببر نامه یكى پیام دو
گوشه چشم او نگر خال سیاه مشك بو
نافه به دشت چین یكى آهوى خوش خرام دو
زلف تو بهر مرغ دل دام فكنده از دو سو
آه كه مشكل آمده صید یكى و دام دو
محتسب است و شیخ و من قصه عشق در میان
از چه كنم مجابشان پخته یكى و خام دو
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سيزدهم : عفت نسابه
به نوشته ركنزاده آدمیت بهائیان بیت آخر این شعر را به قرةالعین نسبت داده اند ولى درست نیست و عبدالحسین آیتى (از مبلغان سابق و تائب بهائیت) در الكواكب الدریه در شرح حال و اشعار منسوب به قرةالعین، اشارهاى به این بیت نكرده است. بیت آخر را نیز به امهانى منسوب كردهاند.
از نعتیات اوست:اى كه به عرصه جهان شد به تو ختم سرورى
جانب خستگان غم نیست روا كه بنگرى
خواجه خواجگان تویى بنده بندگان منم
شكر چرا نمىكنى بنده چرا نمي خرى
روز و شب است نام تو ورد زبانم اى صنم
هیچ اگر چه از كرم نام مرا نمي برى
باز سپاه ناز را تاخت به شهر بند دل
ملك خراب چون كند با سپه ستمگرى
از مژه بهر قتل من بسته ز هر كناره صف
این دل خسته چون كند مانده میان لشكرى
از پى بزم شه كنون در كف ساقیان مگر
جام چو مجمر و در آن راح نموده اخگرى
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن سیزدهم: گوهر قاجار
ملقب به شمسالشعراء یا شمسهٔالشعراء. مادرش طیغونخانم ، دختر فتحعلیشاه قاجار بود. گوهر در اصفهان زندگی میکرد و از علم نجوم و ستارهشناسی آگاهی داشت. گذشته از آن در شاعری و بهویژه در قصیدهسرائی توانا بود و ظاهراً در مکتب قاآنی به پرورش طبع خود در قصیده سرائی پرداخته است. او در قصیده پیرو سبک عراقی و در غزل بیشتر پیرو سبک سعدی و گاه حافظ بود. بعضی از قصایدش در ستایش ائمه اطهار(ع) و نیز در مدح ناصرالدینشاه (۱۲۶۴-۱۳۱۳ق) و مادر و بعضی از دختران وی میباشد. از آثارش: "دیوان" شعر یا "گوهریه" مشتمل بر شش هزار بیت قصیده غزل و رباعی و قطعه و مثنوی و یک تضمین از غزل سعدی. |
پیغمبرى كه اشرف اولاد آدم است
یك پایهاى ز منبر او عرش اعظم است
ختم رسل شفیع جزا فخر كاینات
مخلوق حق و خالق مخلوق عالم است
یا رب آن شمع شب افروز كه جانان من است
ز چه رو در طلب سوختن جان من است
آنكه دارد به رخش مجمع زیبایى را
چه غم از حال دل زار پریشان من است
به تماشاى گل و لاله مرا حاجت نیست
چون خط طلعت او سورى و ریحان من است
با رخ انور او شمع به محفل مفروز
زانكه شمع رخ او شمع شبستان من است
حاصل عشق بتان خود همه جان باختن است
عقل در باختن جان ز چه حیران من است
دردها بس بنهادى به دل از درد فراق
كى دگر در پى كوشیدن درمان من است
یار زیبا رخ شمشاد قدم هر چه كند
نتوان دم زدن از جور كه سلطان من است
گفت «گوهر» نه دل توست كه در بند بلاست
اى دو صد یوسف مصرى كه به زندان من است