دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی
بذار خیال کنم بذار،اگرچه بی خیالمی
نمایش نسخه قابل چاپ
دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی
بذار خیال کنم بذار،اگرچه بی خیالمی
یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید/ دود آهیش در آئینه ادراک انداز
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست
توانگرا دل درویش خود بدست آور/ که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
در پناهت برگ و بار من شکفت ,
تو مرا بردي به شهر يادها ,من نديدم خوشتر از جادوي تو ,اي سکوت اي مادر فريادها .
اگرچه جای دل دریای خون درسینه دارم
ولی در عشق تو دریایی از دل کم میارم
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
آفتابی تو من ذره مسکین ضعیف
تو کجا و من سرگشته کجا می نگرم
سر زلفت ظلماتست و لبت آب حیات
در سواد سر زلفت به خطا می نگرم
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
دمی با نیک خواهان متفق باش/ غنیمت دان امور اتفاقی