ما ازين هستيه ده روزه به تنگ آمده ايم
واي بر خضر که زنداني عمر ابدست
نمایش نسخه قابل چاپ
ما ازين هستيه ده روزه به تنگ آمده ايم
واي بر خضر که زنداني عمر ابدست
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
اگر با من نبودش هيچ ميلي
چرا ظرف مرا بشكست ليلي
یا رب ان نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شبی باخیال توهمخونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
لحظه و ساعت عمر من تويی
تو كه نيستی من زمانو نمی خوام
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست/ صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
مرو ای ذوست مرو ای دوست مرو از دست من ای یار
که منم زنده به بوی تو به گل روی تو
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی/ وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده