شنیدم که طبیب دل بیمارانی
پس طبیب دل من باش که بیمار تو ام...
نمایش نسخه قابل چاپ
شنیدم که طبیب دل بیمارانی
پس طبیب دل من باش که بیمار تو ام...
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
من اگر عاشق نباشم از خودم سيرم
من اگر عاشق نباشم زود ميميرم
من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
منم آن که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد
دوران خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر
کز دست میرود سرم ای دوست دست گیر
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
ما به روی دوستان از بوستان آسودهایم
گر بهار آید وگر باد خزان آسودهایم