ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
نمایش نسخه قابل چاپ
ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
تنم لرزان دلم غمگین کدامین راه راپیمود؟
به سوی روشنیهای پر از احساس باید رفت؟
تو آن نهای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
در آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند
من از نا باوری آنجا محبت آرزو کردم
مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل
که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است
وز پي ديدن او دادن جان کار من است
تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد
چو شمست خاطر رفتن بجز تنها نمیباشد
در تیره شب هجر تو جانم به لب امد
وقت است که همچون مه تابان به در ایی
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی شکست
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش