پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اینو یادم رفت بگم!!!!
از یه طرف خیلی توپم!!!!
بالاخره برگشتم به همون زمونا!!!!
دوباره برگشتم رو سن بقول دوستم[nishkhand]
یه داستان داشتم مینوشتم نیمه کاره مونده.....نمی دونم به کی بدمش اول بخونه......این مریم که هی همه چیو به شوخی میگیره....دارم دنبال یکی میگردم که مثل آدمیزاد( [nishkhand] ) بشینه بخوندش
یه پورتره هم کشیدم از خودم راضی م امروز[movafaghiyat]sh_omomi72
ولی از خودم چه پنهون....چون یه مدت دست به قلم نبودم یکم میلنگم.....خطام به قول یه دوستی ترسوهه....[nishkhand]ولی میخوام برگردم به همون روزا....آره!!!! خودشه
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من الان دارم به این فکر میکنم که یعنی میشه من مکانیک یا مهندسی شیمی تو یکی از دانشگاهای تهران قبول شم ؟!؟!؟1
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
( اینا برا دیشب بود که نتم قطع شد نتونستم سند کنم!
دوشنبه 21/05/1392) :
نقل قول:
4ماهه بعدی شروع شد! خونوادم رفتن و باز من موندم!
اگه امتحانا نبودن منم شاید میرفتم! نمیدونم!
امروز یکی از خاله هام اومدن باهام موندن فعلا.... راستی واسه اینکه خیالشون جمع شه که من از پس خدم بر میام! شب شام درست کردم!
کی میگه آشپزی سخته!!!! کیا بودن که منو مسخره میکردن!!!![sootzadan] نبودن ببینن امشب چی درست کردم !!!! [sootzadan]( قابل توجه داداش رضا که نیستو همچنین برادر شوماخر که آتیششو تند میکرد[bamazegi])
البته غذاش من در آورده بود! [bamazegi] اعتراف میکنم یه جاهاییش داشت خراب میشد و من ترمیم کردم!
ولی مهم همینه! که خلاصه خوب از آب در بیاد[sootzadan][bamazegi] و خلاصه خیلی خیلی هم خوشمزه شده بود!! [khanderiz]
البته خوشمزه تر هم میشد اگر ادامه میدادم! ولی دیگه حوصله نداشتم ادامه ندادم![bamazegi]
میدونستم آشپزی کاری نداره! همیشه میگفتم که بخوام انجام بدم میتونم ( اینم قابل توجه پسر خاله عزیز و برادر شوماخر)
حالا بگذریم...
امروز( دیروز .دوشنبه ) امتحان داشتم به دلایلی.....چیزی نخونده بودم! دیشب سلی ناز بهم گفت برام دعا میکنه و قرآن میخونه !
رفتم امتحان دادم نمره کامل گرفتم!!!!!!! دقیقا هرچیزی رو که بلد بودم سر امتحان اومد!!!!!!!!! آخر ِشانس بود.....[khanderiz] تازه استادم هم تهش نوشتن متشکرم! بعدش هم ازم سوال کردن که شانسی زدم؟ و یسری سوالو توضیح درباره پاسخ هام پرسیدنو خواستن که مطمئن شن!!!![nishkhand] منم چون این سوالا دقیقا چیزایی بود که بلد بودم تونستم جواب بدم!!! همه ی اون لحظه ها مطمئن بودم که از دعای سلی نازه .....
یادم باشه بخوام برا ارشدم هم دعا کنه.....[khejalat]
امروز (سه شنبه 22 اَمرداد )هم به امید خدا ساعت 3 بعد از ظهر حرکت میکنیم میرم رصد بارش شهابی! فردا صبح بر میگردیم که از همون طرف میرم پراتیک امتحان عملی دارم!!![nadanestan]
[golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز صبح ساعت 8 بابام رفت بوشهر واسه ماموریت کاری!تا شنبه هم بر نمیگرده!http://www.njavan.com/forum/images/s...her%20(37).gif
خونه ساکت ساکته!!!هوای بیرون دل گیره!حال هیچ کاری ندارم[narahatish]فردا هم ریاضی و شیمی دارم...تمرین های ریاضیمو حل نکردم[negaran]یعنی خب بلد نبودم،گذاشتم تا بابام برام توضیح بده که دیر به فکرش افتادم و اونم رفت!http://www.njavan.com/forum/images/s...her%20(37).gif
واااای شیمیو فردا من میمیرم...[nadidan]http://www.njavan.com/forum/images/s...her%20(37).gif
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
میگن از هر چی بدت میاد سرت میاد، شده اندر حکایت من!
من کم ذهنم درگیره، یکی امروز تو مترو سر بحث رو باز کرده، کلی هم سرکوفت بهم زد، جالبش این بود که شـــــــــــــــــــــــی ش سالم از من کوچیکتر بود، ای خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااsh_omomi48
از دست یکی هم ناراحت که نه، شاکی امsh_dokhtar19فقط حیف که دلم به حالش میسوزه و گرنــــــــــــــــــــــ ه ...sh_omomi35
"امروز 22 مرداد، روز سه شنبه، ساعت 7:57"
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ســـــــــــــــــلام خوبی؟؟[nishkhand]خب خوبی دیگه!هچی باهات کاری نداشتم..فقط خواستم بگم کل دفتر خاطراتو من پر کردم!چرا هیشکی نمیذاره خاطراتشو[soal][taajob2]خب دیگه برو خونتون کـــــــــــــــــــار دارم...[nishkhand]
ای کلکککککککککککککککککککک من نمیگم برو خونتون؟!؟چرا اومدی؟!؟.
.
.
.
.
.
امروز روز خیلی خوبی بود واسم ...تونستم روی اقای راحمی رو کم کنم..همچین براش عین بلبل گفتم که کپ کرده بود...[khanderiz]هیشکی عین خودم جواب نداد..تازشم به بچه ها گفت کیا عین سلی فرز جواب میدن؟!؟همش 8 نفر بودن که نگهشون داشت و ازشون زنگ اخر شیمی پرسید..بقیم که بهشون گفت 10 بار از روی جزوش بنویسن...
کلا میگم مشکل دارهههههههههههههه اخههه 10 بااااااااااااار!!!...بهش گفتم اسم اصلیم ساره هست ولی تو خونه سلی ناز صدام میکنن!اینم جو گیر شد هی بهم میگه سلییییییییییی...وای خدایا لااقل بگو سلی ناز!!این چه وضعهههههههههه..
حالا دیگه باهام خوب شده...جلسه ی اول و دوم خیلی باهام بد بود...
به ما میگه شاگردای من امسال بههههههههههههههههههههه زور رتبه هاشون زیر 1800 شده![taajob]شما بایدددددددددددددددددد رتبه ی دورقمی،سه رفمی بیارید..(یعنی عاشق اعتماد به نفسشم!فکر میکنه حالا چهههههههه جوری داره درس میده که ما...)[tafakor]ولی من دیگه عزمو جزم کردم واسه کنکورم از امسال برنامه ریزی داشته باشم..تصمیم گرفتم حسابی بخونم،عمیق عمیق.کتابای اول دبیرستانو الان چیزی ازشون یادم نیست،فقط حفظشون کردم!ولی نمیذارم امسال اینجووری بشه...
حالا خدا کنه که همون رتبه ی دورفمی و سه رقمی نصیب مام بشه[shaad]
هههه شکلکامو داشته باش!؟!؟رو هوا؟!؟[khande]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام سلام دوستای گلم!
من دوباره اومدم.
خوب اتفاق زیاد خاصی نیفتاد...
مادر بزرگ و پدر بزرگم اومدن خونمون و رفتیم لوازم التحریر مدرسمونو خریدیم.
به هر حال خوب بود خاطره بد نداشتم.
24/5/92
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سلام ما امشب مهمون داریم مامانم از ساعت 8 صبح پاشده و داره غذا درست میکنه. میگه آدم برای ساعت 6 غروب دیگه نباید کاری داشته باشه. با خودمون میشیم 40 نفر. خیلی زیادیم خدا به دادم برسه. مژگانم رفته مراقب آزمون شده تا ساعت 6 غروبم نمیاد واااای خدا خودت کمکم کن.
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز همش فکر دیروزم بودم که از سر کار اخراج شدم[negaran].
ب خاطر اینکه گفتم حقوقم کمه بیشترش کنید [nishkhand]
هنوزم نمیدونم کار خوبی کردم یا نه[soal] ولی شما دعا کنید کار پیدا کنم[khabalood]
درکل خداروشکر
[golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تا الان فقط کارای خونه رو انجام دادم! چرا تموم نمیشه!!!![khastegi]
پریروز رفتیم رصد! این دومین باری بود که با گروه سنی پایین بودم!
دفعه ی قبل با بچه های پیش دبستانی و اول دبستان بودم!!! که رصدشون 3 ساعته بود! شب ساعت 12 برگشتیم! اطراف شهرمون بود نزدیک بود! اما انقد این بچه ها شیطونی کردنو دعوا کردنو ازم انرژی گرفتن که من توو راه برگشت خوابم برد! همون شد! دیگه این گروه سنی رو قبول نکردم!
پریشب هم با بچه های 4 و 5 ابتدایی بودم! البته آقای بابایی بهم گفتن که با اونها هستم! (گروه بزرگسال)
اما من چون دوتا از دوستامو که خیلی وقت بود ندیده بودم! دلم میخواست حداقل اون شبو باهاشون باشم!! اونا البته چون فقط مربی کودک هستند اینبار هم بچه های 4-5 دبستان رو داشتند ( اولین باری بود که این گروه سنی رصد شب تا صبح داشتند!)من هم گفتم خب با اون دو دوستم و همسر یکیشون میشیم 4 نفر دیگه از پس چند تا بچه بر میایم! و به مسئولین اطلاع دادم که میرم توی این گروه!
ولی واااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااای دیوانمون کردن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چرا انقد بچه ها شیطون شدن آخه!!!!!
خدایی ما هم بچه بودیم دیگه!!!! این چه وضعشه!! پسراش که هیچی مدام دعواشون میشد می افتادن رو هم و همدیگرو میزدن!!! ( خوشم میومد که با کمترین سرو صدا اینکارو میکردن تا توبیخ نشن[nishkhand])
بعد سردشون شد! فکر کرده بودن خیلی سرد نمیشه لباس زمستونی نیاورده بودن! پولیور و اینا اورده بودن که کفایت نمیکرد! دیگه میگفتن: خانوووووووم! غلط کردیم اومدیم!!! خانوووووووم نجوم خیلی سخته!!!! دیگه بریم!!!!
[nishkhand]
من هم واسه اینکه زیاد درگیرشون نباشم جرم مسیه میگرفتم و به اولیای یکیشون که باهامون اومده بودن نشون میدادم![nishkhand]
بعدش خیلی سردشون شد چند تایی دورشون پتو میگرفتن تا بهتر شن! یه دفعه یکی مدام و ترسان میگفت خانوم! [negaran]خانوم![negaran] که نمیدونم چی دیده!!! یکی از مربی ها همش میگفت چی شده!؟ کجا!؟ اونم یه بند میگفت خانوم! خانوم![negaran]
حالا اینا دورشو بگرد اطراف زیر انداز نور انداختیم! هیچی پیدا نمیشد!!! خلاصه چراغ انداختیم توو صورتش که از نگاهش ببینیم کجا رو میگه! دیدیم بچه خوابه! تو خواب اینا رو میگه[nishkhand][khande] هممونو سرگردان کرده بود[bamazegi][nishkhand]
تا صبح هم بیدار نموندن! یه دو سه ساعتی خوابیدن![nadanestan]با خوابیدنشون یه سکوت و آرامشی حاکم شد که توی اون لحظه بهترین چیز ممکن بود!!!!!! منم خوابیدم! حتی تو راه برگشت هم کلااااا خوابیدم!!! خیلی خسته بودم!!! توی این 14-15 سال امکان نداشت من شب رصد بخوابم!![nadanestan]
نزدیک 4و خورده ای پا شدیم صداشون کردیم اینا هم فووووووووووووووول انرژی بدو بدو پیاده شدن از ماشین و باز روز از نوع و روزی از نوع! به یکی از شیطوناش چراغ قوه دادم گفتم دور زیراندازا نور بندازه ببینه چیزی نیاد!! اینجوری ساکتش کردم[nishkhand] اونم قشششنگ گشت زد... [nishkhand]تازه خوششم اومده بوود![sootzadan]
صبح رسیدیم شهرمون من رفتم پراتیک امتحان بدم! اما انقد خاکی و به قولی چرکولک بودم که ازم امتحان نگرفتن! گفتن برو شنبه بیا![bamazegi][nishkhand] حالا اگه مریض بودی رو به قبله بودیا میومدن همونجا ازت امتحان میگرفتن![nadanestan]
24 اَمرداد 1392