من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
ما كه يك قطره ي ناچيز ز درياي غميم
ابرو را نفروشيم به يك جرعه ي مي
به ياد روزايي كه فكر مي كردم همه دلا ساده و بي غل و غشه ....
يادم آيد روز باران
گردش يك روز ديرين
خوب و شيرين
توي جنگلهاي گيلان
كودكي ده ساله بودم.....
میکنم شادی از آن روز که گفتی به رقیب
کاین گدائی است که هرگز نرود از در ما
اگر چه خصم تو گستاخ مي رود حالي
تو شاد باش كه گستاخيش چنان گيرد
دلتنگم آن چنان كه اگر ببينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا با غم عشق تو مرا كار افتاد
بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
دل ما گم شد و جز باد نیابیم کسی
که شود رنجه و آرد خبر دل بر ما
او كه ميگفت ز يك گل نشود فصل بهار /چه خبر داشت كه همچون تو گلي مي رويد