ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
نمایش نسخه قابل چاپ
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
من عشایر زاده ا ی آزاده ام
مهربان و گرم و پاک و ساده ام
ما بیغمان مست دل از دست داده ایم/همراز عشق و همنفس جام باده ایم...
مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم،پریشان آفریدند
دزد بنگر به خانه پای به پیش
که هراس آیدش ز سایه خویش
شبی که ماه مراد از افق شود طالع / بود که پرتو نوری ببام ما افتد...
در زلف سیاهش دل من باز مپرس
با شب به کجا می روم این راز مپرس
گویند که : سوی صبح ، ره دارد شب
شب گشت دراز و صبح در ناز ، مپرس
سر زمستی بر نگیرد تا به صبح روز حشر / هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست...
تک و تنها وسط راه رهایم نکنی
راهزن پرشده و بار سفر سنگین است
تا تو نگاه ميكني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است