ای صاحب کرامت شکرانه سلامت / روزی تفقدی کن درویش بینوا را
نمایش نسخه قابل چاپ
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت / روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آنرا که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم / جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا
ای دوست برآور دری از خلق برویم
تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع / شکر خدا که سر دلـــــــش در زبان گرفت
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
روزگارم با تو روشن می شود
دشت و بستان با تو گلشن می شود
درد عشق از تندرستی خوشترست
ملک درویشی ز هستی خوشترست
در روی خود تفرج صنع خدای کن / کآیینه خدای نما می فرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب / جان عزیز خود به نوا می فرستمت