پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
آسمان و لبخند و نوازش...
کوچک بود و دنیایش تاریک. هیچ خورشیدی نداشت.نه آسمان می خواست، نه بی تاب کوه بود و درخت و دریا بود.
چشم هایش بسته، دست هایش گره کرده، درخود خزیده بود.
خون می خورد و جنینی خود را پاس می داشت. بزرگتر شد و دیگر آن جهان کوچک را تاب نیاورد. نفس می خواست و آسمان و نوازش و لبخند.
شیرش دادند، زیرا آنکه آسمان و لبخند و نوازش را می فهمد، هرگز خون نخواهد خورد.
(عرفان نظرآهاری)
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
آمده ام که سر نهم عشق تو را بسر برم/
ور تو بگوئی ام که نی نی شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان از همه دیده ها نهان/
تا سوی جان و دیدگان مشعلة نظر برم
آن که ز زخم تیر او کوه شکاف میکند/
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته ام/
بر سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم/
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
(جلال مولوی)
پاسخ : گزیده ای از اشعار عرفانی
ای جان و جهان٬ تو را ز جان می طلبم
سرگشته تو را گرد جهان می طلبم
تو در دل من نشسته ای فارغ و من
از تو ز جهانیان نشان می طلبم