پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
انتقام
سلام
به همه دوستان
امیر (sr hesabi) متاسفانه رتبه اش شد 1200 (خورده ای داره که به من نگفت)
(و الان در دپرسینگ مفرت از صبح تا الان داره گریه میکنه)
و پروفایلش هم به درخواست خودش بستم
و درآخر برای همه آرزوی موفقیت میکنم[golrooz]
(راستی بنده اجازه ی گذاشتن پست رو با پروفایل ایشون نداشتم
برای همین مجبور به حذف پست بالا شدم)
[nadanestan][nadanestan][nadanestan][negaran]
چه بد چه بد[nadanestan]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
انتقام
سلام
به همه دوستان
امیر (sr hesabi) متاسفانه رتبه اش شد 1200 (خورده ای داره که به من نگفت)
(و الان در دپرسینگ مفرت از صبح تا الان داره گریه میکنه)
و پروفایلش هم به درخواست خودش بستم
و درآخر برای همه آرزوی موفقیت میکنم[golrooz]
(راستی بنده اجازه ی گذاشتن پست رو با پروفایل ایشون نداشتم
برای همین مجبور به حذف پست بالا شدم)
عه!!!! خیلی دل آقا امیرعلی خانِ ما بخواد!!! رتبه به این خوبی... هرچی هم بخواد باهاش قبول میشه ایشالله ...آمین
بگید ناشکری نکنه!!! پاشه و خداروشکر کنه...
[golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خیلی سخته آدم حاجت داشته باشه نتونه واسه خودش دعا کنه
خیلی سخته چیزی بخواد خجالت بکشه بگه
خیلی سخته که
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دارم فکر میکنم امتحان فاینال زبانمو چه جوری بدم...... استادمون دست به انداختنش خیلی خوبه....[tafakor]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
هی روزگار...
خب باختیم
فکرشم نمیکردم به این وضع بیافتم ولی افتادم...
هیچ کاری هم از دستم بر نمیاد
بقول معروف game over شدم
تنها کاری که ازم برمیاد اینکه دوباره بازی کنم
ولی هنوز نتونستم پاشم
نامرد طوری زده که چند وقت طول میکشه خورده هامو جمع کنم
ولی چاره ای ندارم
پس دوباره شروع میکنم
ایرادی نداره
یک سال دیگه ...
ولی ایندفعه بدون هیچ جای اگه و اما تمومش میکنم
پس امید روز بهتر
راستی امروز کلید رفت تو قفل
ببینیم دره چاره رو روی مردم باز میکنه
یا یه قفل دیگه بش میزنه
[golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز 10صبح که کلاس قرآن تموم شد سریعا مرخصی گرفتم و اومدم خیابون انقلاب دنبال یه کتاب از ژنرال مونتگمری :x<):)
می گشتم
حتی نسخه ی انگلیسی اشم برام با ارزشه انقد که حاضرم به قول آیت اله مرعشی نجفی همه مادیات رو بفروشم یه کتاب با ارزش بگیرم!! اما هررررجا رفتم فقط گفتن : هااا!!
به انتشارات دانشگاه افسری مراجعه کردم گفت : ها!!
رفتم تو کوچه پس کوچه های انقلاب دیدم نه و فایده نداره
یه کتاب فروش قدیمی رو پیدا کردم که بچه کرمانشاه بود و ازین فرصت استفاده کردم و با زبان لکی باهاش صحبت کردم و قرار شد
200
تومان بهش بدم که به دوستاش بگه نسخه انگلیسیشو برام گیر بیاره
منم دیدم حقوقمو ریختن!! 187هزار و اندی ریال! نمیدونم اون اندی ریالاشو واسه چی میریزن!!!
بدبختی این بود عابر بانکم مال بانک حکمت بود!! مخصوص خودشونه!! هرچی میکردم تو عابر بانکا فایده نداشت!!
آخر سر دیدم نه!! عمو خسرو کارت خوان داره
اسم کتاب فروشی اش کتابفروشی خسرو ئه! هرکی کتاب نایاب میخواد بره اونجا (ستاد تبلیغات!!)
عین حقوق تیرماهم رو بهش دادم! که کتابو برام گیر بیاره البته چن تا از آثار صادق هدایت رم بعنوان تخفیف ازش گرفتم[taajob2]
ولی بعدش یه نکته به ذهنم رسید!
پیدا کردن یه کتاب چقد بدبختی داره!
و توی BRT از انقلاب به سمت تهران پارس میومدم جوانکی دیدم شیشه می فروخت!!
پیدا کردن مواد مخدر چقدر خوب و راحته!!
و البته بدین نتیجه رسیدم حتما باید یه درود و تبریک ویژه به مسئولا بدم و بگم!!
و چه خوب...
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خب من کلا هر وقت میام چیزی بنویسم خوب که فکر میکنم میبینم نه ناراحتم نه گلگی دارم و کلا ریلکسم و دارم تو راه خودم میرم! چیزی اشتباه نشده، تو اون راهی هستم که از اولش آرزوش داشتم...
سختی ها همیشه تو هر راهی هست اما وقتی تو اون راهی هستی که واقعا روئیای بودن اونجا رو داشتی دیگه سختی معنی خودش رو از دست میده میشه فقط یه مسئله که باید حل بشه (مسئله ای که اصلا خستگی برات نداره)
بگذریم...
خلاصه اینکه وقتی مسیرم به این قسمت میخوره بیشتر علاقه مند میشم بحث های دیگران رو بخونم، الانم صحبتی با پروفسور حسابی (این بالایی خودم) که از کنکورش ناراحته دارم:
مستر، مهم نیست الان رتبه این رقمی بدست اوردی (فکر کنم دنبال رشته های قدرتمند و دانشگاه های رنک تک بودی که الان ناراحت شدی) اما یه چیزی یادت باشه، یک سال از دست دادی بزرگترین گنجینه زندگی آدما عمری که دارن. باید از تک تک لحظه های اون بهترین استفاده رو کرد. اگر من جای تو بودم و هدفم این بود که برم دانشگاه های رنک تک و رشته های عالی، برای ادامه تحصیل در خارج اقدام میکردم ... (میتونی بری سایت http://applyabroad.org/ اطلاعات کامل رو بدست بیاری)
http://uplod.ir/9bzt4gsbrmt5/08._Highland.mp3.htm
Good Luck[golrooz]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز اومدم سراغ خاطرات گذشتم...دلم واسشون تنگ شده بود...ایناهاشن!!!!برو این پایینه میبینی!
این پایینی اولین خاطره ای بود که من تو دفتر خاطرات سایت نوشتم[afsoorde][afsoorde]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
امروزم یه روزی بود مثل روزای دیگه ی خدا .امتحان زیستمو دادم و اومدم خونه........[shaad]
الانم نمی دونم باید چیکار کنم .دلم می خواد برای خودم برنامه ریزی تحصیلی داشته باشم و نمراتم مثل سه سال راهنمایی عالی باشه.........چقدر راهنمایی خوب بود.نمی گم دبیرستان سخته ولی من خیلی تنبل شدم از معدل 20 راهنماییم یه دفعه بیام پایین[taajob] .....وای....نمی دونم .......بی خیال نیستم،بر عکس خیلی نگرانم ولی نمی دونم باید چیکار کنم.[negaran]
نمی دونم از کجا باید شروع کنم.......[tafakor]. * روز خوبی بود*
18/10/91
هی خدا دلم هوای خاطرات گذشتمو کرده بود.....اومدم دوباره خوندمشون...به بعضیاش میخندم ،بعضیاشم افسوس میخورم[nadidan]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
هییییییییییییی چقدر زود گذشت.امتحانات نوبت اولم تموم شد و من فردا دوباره باید برم سر کلاس[shaad].همیشه همین طوره وقتی آدم کارش تموم میشه تازه به فکر میفته که اگر تلاش بیشتری می کرد حتما نتیجه ی بهتری می گرفت.[tafakor]خود منم الان اینجوری شدم[khejalat]........ولی هنوزم خیلی دیر نشده و نوبت دومی هست.من از الان با خودم قول میدم تلاشمو بکنم و معدلمو بهتر از قبل کنم.شاید اگر به این قولم عمل نکنم دیگه نشه جبرانش کرد و اون طور که خودم آرزو دارم نتونم پیش برم و..........[soal] * روز خوبی بود * 25/10/1391
هه...چه حرفا زدم اینجا...[nishkhand]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
امروز اردو بردنمون اردوگاه شهید باهنر.خیلیییییییییییی خوش گذشت.کلی راه رفتیم،بازی کردیم،خوردیم،خوابیدیم،برف بازی کردیم،عکس گرفتیم و.............در کل خیلی خوب بود.اینقدر شیطونی کردیم که من تمام بدنم درد می کنه.
هفته ی دیگه قراره ببرنمون مشهد.خدا کنه خوش بگذره. 2/11/1391
خب دیگه اردوی مشهدم رفتمو خیلییییییییییییییی خوش گذشت...[afsoorde]بار پنچمم بود میرفتم ولی با دوستان یه کیفه دیگه داره!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
خدایی ییادش میفتما خیلیییییییییییییییییی مشنگ بود معلمه...همه کاری ما کردیم دیگه...[khande]از همه جا برگه های تقلب پرت میشد!خدا بچه هاشو حفظ کنه[nishkhand]
جایی وجود داره به نام “ســــــــــــیم آخر”
من الان دقیقا همون جام!
بزنم بهش یا نه . . . !؟
دیشب مهمونی بود به منم خیلی خوش گذشت............آره جون عمم .................[nishkhand]
داستان از ساعت 6 شروع شد:قبل از ساعت شیشم داشتم با بقیه کلنجار میرفتم کهمن نمی خوام آماده شم............ولی به زور آماده شدم.
یه لباس خیلی از نظر خودم توپ پوشیدم که از نظر مامان و بیتا افتضاح بود
اه آخه چیه همیشه همه اصرار دارن من دامن بپوشم؟
آهای ایها الناس من از دامن خوشم نمیاد اینو به چه زبونی بگم؟
خیلی هم لباسم شیکه
اصلا خودشون فکر کردن لباساشون خیلی قشنگه؟
مامان که یه کت و دامن زرشکی پوشیده
مینا هم که یه تاپ و دامن کوتاه نارنجی
حالا درسته خیلی خوشجل شده اما خب من دوست ندارم مثه اونا لباس بپوشم مگه زوره؟
لباس منم به خدا خیلی نازه
یه بلوز آستین سه ربع که آستیناش خیلی کلوش شده
بلوزه کوتاهه تا رو لیفه شلوارم
یه شلوار جین تنگ و چسبون
که روی یکی از پاچه هاش از زانو به پایین با یه زیپ حالت باز چاک داره
یه نوشته با رنگ مشکی روی بلوزمه
با نگینای نقره ای هم پشت شلوارم نقشای مختلف کار شده
خدایی خوشجله
جلو آیینه وایسادم و خیره شدم به خودم
خب حالا چطوری آرایش کنم؟
هر کی ندونه خودم که میدونم بلد نیستم آرایش کنم!!!
باید برم پیش باران پاچه خواری تا یادم بده
نا سلامتی چند سال دیگه میخوام دانشجو شم
باید یاد بگیرم که نخوام مثه ماست برم اونجا همه بهم بخندن
اه از بس جلو آیینه ایستادم و فکر کردم دارم دیوونه میشم
خب اول یه کرم بزنم تا پوستم برنزه شه
چیه عین ماست؟اه اه اه
اینم قیافه ست من دارم؟
اما خب بلاخره خدایا شکر
خب بذار یه مداد بکشم تو چشمم
اوه اوههههههههههههه
دفعه اولمه نزنم خودمو کورکنم؟
اما نه بلاخره باید از یه جا شروع بشه دیگه
خب اینم از مداد یه ریمل هم میزنم
اینو دیگه خوب بلدم
یه سایه طوسی هم بزنم که به رنگ چشمام بیاد
رژ که نه یه برق لب بزنم خوب میشه
آهان حالا عالی شدم
به بوس تو آیینه واسه خودم فرستادم و رفتم پایین
هر وقت فکرشو میکنم که یکی این چرت و پرتایی که مینویسمو بخونه خودم خندم میگیره یارو میگه طرف دیوونه ست
رفتم پایین دیدم همه چی آمادهست اما مامان و بیتا تو اتاق خواب مامان اینا دارن آرایش میکنن
تو آیینه قدی سالن یه نگاه به خودم کردم دیدم خیلی سنم با این همه آرایش بالا نشون میده
آخه بدون آرایش مثه دختر11 ساله هام
دوست دارم ۱۴ ساله بمونم
رفتم دستشویی و صورتمو شستم
آخییییییش انگار بتونه کاری کرده بودمhttp://www.njavan.com/forum/images/s...%20%284%29.gif
آرایشو اصلا دوس ندارم[gerye]
یه برق لب زدم یه سایه طوسی هم زدم و رفتم پایین که صدای زنگ اومد انگار اولین مهمونامون تشریف فرما شدن
همگی رفتیم استقبالhttp://www.njavan.com/forum/images/s...0%28117%29.gif
وای اول شب که اینطوری شروع بشه باید تا آخر فاتحه شو خوند
حالانمیشد خونواده پارسایی دیر تر بیان؟
با این دختر مغرور و پسر دلقکشون[nadidan]
یه سلام زورکی بهشون دادمو جواب دست دادن دانیال رو بی جواب گذاشتم
یه نیم ساعت بعد تقریبا همه اومده بودن و جشن شروع شده بود
همه اون وسط داشتن میرقصیدن
هم جوونا هم بابا مامانا
منم خیلی ریلکس نشسته بودم رو یه صندلی کنار سالن و با یه لیوان آب پرتقال تو دستم به رقصیدنای بقیه نگاه میکردم و به خیلی هاشون میخندیدم=))=)):)):))
که یه دفعه حضور یکی رو کنارم حس کردم
رو برگردوندم دیدم بابامه
گفت دختر چراااااااااااا تنهایی؟
گفتم بابا من از اینا خوشم نمیاد.
اونقدر جدی گفتم که خودمم حرف خودمو باور کردم.......................[sokoot][sokoot][sokoot]
بعد از چند دقیقه سر صحبت همه بامن باز شد................نمیدونم چراااااااا اخه با من..............منم که همش تاکید میکردم و لبخند میزدم[khejalat][negaran] [sootzadan] [sootzadan][sootzadan][sootzadan][esteress][esteress][esteress]
http://www.njavan.com/forum/images/s...20%2815%29.gifدوس داشتم زود تر از این وضع نجات پیدا کنم.
ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر دیشب بخیر گذشت............من دیگه غلط کنم تو این مهمونیو شرکت داشته باشم.[ghahr]
http://www.njavan.com/forum/images/s...20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...20%2837%29.gifhttp://www.njavan.com/forum/images/s...20%2837%29.gif چی بود عین مترسک نشسته بودم..................
وایییییییییییییییییییی دستم درد گرفت.................
واییییییییییییییییییییی خدا اینا چیه من اینجا نوشتممممممممممممممممممممم م....[khande]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
بالاخره از این هفته ی پر مشغله بیرون اومدم.......خیلییییییییییییی بد بود هر روز امتحان بود حالا من نمیدونم این وسط چرا اینقدر خوابم میومد.صبح ها که اصلا گیج میزدم .خیلییییییییی بد بود منی که هر روز صبح مانتو و شلوار مدرسمو اتو میکردم این چند روزه بخاطر خوابم این کارو انجام ندادم حتل اگه پنچ دقیقه شده بود میگرفتم میخوابیدم.
وایییییییییییییی دیروز صبح که افتضاح بود.ساعت 5که زنگ خورد همون جور که پتو تو کلم بود بلند شدم.......هوام تاریک بود یه دفعه دیدم یه چیزی اومد تو سرم............................................ .......................................
بابام بود.[khabalood][khabalood][khabalood][daava]
هیچی با یه بدبختی آماده شدم. نزدیک بود از سرویسم جا بمونم.بیچاره این چند روزه صبح ها اینقدر منتظرم موند.......ولی دیروز دیگه اعصاب نداشت میخواست منو بذاره بره[nadidan]
تو سرویسم تا مدرسه گرفتم خوابیدم.......تو مدرسه که رسیدم........................................ .......با یه صحنه ی وحشتناک روبرو شدم............................................ ...................[nadidan]دیدم همه سراشونو گذاشتن روی نیمکت گرفتن خوابیدن........بعضیام رفته بودن تو نماز خونه .[khabalood][khabalood]
زنگ کلاس که خورد رفتیم تو کلاس.دیروز جلوی معلمم آبروم رفت.سر زنگ شیمی سرم روی نیمکت بود چشامم بسته بود ولی داشتم به درس گوش میدادم.....یه دفعه دیدم معلمم صدام زد سلی ناز خوابت نبره
واییییییییییییییییی منو بگو یه دفعه پریدم.[khejalat][khejalat]بچه هام که همش منو اذیت میکردن سرشون داد زدم.همشون موندن.[taajob][taajob][khabalood][khabalood][daava][daava]گناه داشتن[khejalat][khejalat]
حالا از پنچشنبه ی دیگه قراره بریم با قطار مشهد.اونجا قراره برای نماز صبح بریم حرم.فکر نکنم زنده برگردیم.آخ جون اونجا با متکا میوفتم به سر بچها[khanderiz][khanderiz][khanderiz][nishkhand][nishkhand]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
چقدر من لحظه شماری کردم واسه این اردوی مشهد...[afsoorde]خیلی اونجا زود گذشت...[afsoorde]
(اینم خاطرات من از سال 91)
بسم الله ارحمن الرحیم
امســــــال=سال 91 شمسی برای من عبارت بود از :
بدترین سال عمرم بود نمیدونم چرا ولی انگار ادم گیر کرده
توی یه جایی که نه راه رفتن داره نه برگشتن یه عزیزی فوت کرد
نمیدونم چی شده که امسال هی دلم گرفته میشد
نمیدونم به خاطر این بود که دیگه کم کم دارم بزرگ میشم
یا نه به خاطر چیز های دیگر
ادم توی این دوره و بخصوص توی 14 سالگی تنهایی رو
بیشتر احساس میکنه
اما باز هم خاطره های خوشی داشتم ولی تلخی خاطره های
بد خوشی خاطره های خوب رو از بین میبره چون روز های
بدم از تعداد روز های خوشم زیاد بود
به سلامتی 3 یار
غم
خودم
خدام
ممنونم از این که حوصله به خرج دادین و متن منو تا اخر خوندین
برای سال اینده به:
اونایی که پشت کنکور هستن و میخوان توی نمونه یا تیز هوشان قبول شن ارزوی موفقیت میکنم[golrooz]
به اونایی که ارزویی دارن ارزو میکنم خدا خودش به ارزوشون برسونه[golrooz]
و امید وارم خدا همیشه پشتیوان شما دوستان عزیز باشه
یادش بخیرررررررر....تا اینجا تمام خاطراتم مال سال 91 بود!از اینجا به بعد مال 92[afsoorde]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
یه چند روزی هست اخلاقم خیلییییییییییییییییییییی عوض شده.همه متوجه شدن.............................حتی خودم. شخصیتم داره شکل میگیره چون دیگه نمیتونم بچه بازی های قبلمو در بیارم......[nadidan]
دوست دارم رو پای خودم وایسم.......
از همه چی خسته شدم.......................به خصوص از درس........................خیلی به سمت درس گرایش پیدا کردم و اینم خیلی خوب نیست................دارم افسرده میشم.
امروز مدرسمون بهشت زهرا بود...........................فهمیدم دختری که تو مشهد با هم،هم سفر بودیم و توی یه اتاق بودیم.......................خودکشی کرده!!![narahat][tafakor]
من هنوز موندم................حتی نتونستم برم و عکسشو نگاه کنم.
دختری که شاگرد اول سوم تجربی بود واسه ی چی باید این کارو بکنه؟!!!![tafakor]
خیلی از رفتار معلمامونو بدم میاد.........................اصلا الان ما رو که توی این سن هستیم قبول ندارن و درک نمیکنن..................[narahat]
خدا بیامرزدش ما میفهمیم دردشو.......................بی چاره.............مدیر مدرسمون حتی یه ظرف خرما واسش نذاشت و حتی مراسم ختمشم که امروز بود نرفتن.......
خیلی پشت سرش بد گفت............هر چی از دهنش دراومد به اون گفت......این عدالت نیست..........من قبول ندارم.......[nadidan][tafakor]
خانوادش چه زجری میکشن حتی رو شون نشده بگن خودکشیه ........
من دیگه از اون مدرسه متنفرم.......................و سال دیگه مدرسمو عوض میکنم.[tahavoo]
27/1/92
چقدرررررررررررررررررررررر ررم مدرسمو عوض کردم....راستش زیادم بد نیستا ...همه بهم میگن هر جا بری یه مشکلی داره...منم به خاطر اینکه امسال مدیرمون نمونه شده تو منطقه موندم همینجا[cheshmak][afsoorde]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
چند روزی هست حالم خوب نیست خیلی داغونم
احساس بدی دارم خیلی شب بدی رو پشت سر گذاشتم
تا صبح گریه میکردم
چند روزی هست که حالم افتضاحه ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه
با تمام وجود سعی میکنم اشک نریزم اما دست خودم نیست
یهوویی بدون هیچ مقدمه ای یه قطره اشک روی صورتم لیز میخوره
مغزم درگیر شده
نمیتونم درس بخونم
نمیتونم چیزی بخورم حتی آب
(دوباره این اشک های لعنتی شروع کردند)
خدایا خودت کمکم کن تو این دنیا هیچ کس قد تو منو باور نداره
کمکم کن تا از این امتحان موفق بیام بیرون
خدایا خودت میدونی میخوام خوب باشم
و تو رو بیشتر از همه قبول دارم
اما کمکم کن
شونه هام توانایی این وزن این بار غم رو نداره
خودت میدونی که ...
[negaran][afsoorde][narahat][dooa][dooa]
یادم نیست اون موقع چم بوده...هر چی ببوده خدا شفام داده[nishkhand][sootzadan]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
دوست دارم از خوشحالی جیغ بزنم..................امانمیشه...[nishkhand]
امروز با اینکه چنتا امتحان داشتم حیلی عالی دادم.............. از امتحان ریاضی راضی بودم........واسه اولین بار امسال بیستو از ریاضی گرفتم.........[cheshmak][shaad]
ولی دیشب خیلی شب بدی رو پشت سر گذاشتم.ساعت 12 رفتم تو رختخوابم ولی حداقل دوساعت بیدار بودم......هرچی تلاش میکردم،خوابم نمیبرد....از استرس امتحانام داشت قلبم میومد تو دهنم...جدی جدی...ولی بجاش یه دل درد وحشتناکی گرفتم....[negaran]
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خ صبح اینقده ساعت هشدارم زنگ خوررررررررررررررررررررررر رد....همه بیدار شدن بودم،به جز من...[nishkhand]
مصاحبه ی مدرسه ی جدیدمو خیلی خوب دادم.....خیلی از مدرسه ی جدیدم راضی هستم.....حیاط بزرگی داره و حداقل یهدونه درخت داره...
ولی از این مدرسم متنفرم.....شبیه زندان میمونه...دور تادور دیواراش نرده هست....حتی یه نیمکت واسه نشستن نداره،باید رو زمین بشینیم....روی زمینشم که حتی یه علف در نیومده...[negaran]شبیه کشتار گاهه!![taajob][nadidan][narahatish]
ایشاا...سال دیگه تو یه مدرسه جدید...[khanderiz]
خخخخ....بسهههههههههههههه دیگه بابا چقدر من این مدرسه ی جدیدو تکرار کردم[nishkhand][khande]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
واییییییییییییییییییی این چند روزه خیلی هوا باحال شده....[shaad]
ظهرش ادم اتیش میگیره....بعد، عصر که میشه بارون میگیره...
عاشق این هوام....[labkhand]
بارون که میاد دوست دارم برم بیرون جیغ بزنم...ولی خب نمیشه دیگه!بده،زشته[khejalat]
این جیغ زدن زیر بارون مونده تو دلم...نمیدونم بایدچیکارش کنم؟!فکر کنم در اخر تبدیل به یه توموری...غده ای... چیزی بشه[nadidan]
الان که دارم مینوسیمم داره صدایی رعد و برق شروع میشه..[shaad]
وای بوی بارون...[khanderiz]
نه خدا رحم کرده غده نشد[nishkhand]الانو باید غده در میارم...اخهههههههههههههه خیلی هوا گرمههههههههههههههه[afsoorde][tahavoo]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
گیج شدم.....
خستم.....یه عالمه....
امسال....
نه اصلا سال مزخرفی هست....
خوبه من الان زنده هستم.....
الانم معلوم نیست تا سال اینده چه بلاهای دیگه ای سرم بیاد...
چرا اخه؟!؟!؟!
بعضی از امتحانام رسما خراااااااااااب کردم...
میترسم!!!!!
دلم پره...
دوست دارم بزنم زیر گریه!!!
دوست دارم تنهای تنها باشم.....
دوست دارم به کارایه احمقانه ای که انجام دادم فففففففکر کنم.......
مطمئنم که الانم از این کارا انجام میدم....
خودم فکر مییکنم!!!!
من خیلی نادونم...
احمقم......عه...!!
امسال یه کارایی انجام دادم که نمیشه دیگه درستشون کرد....سال تموم شد...حیف.....!!!ولی من خراب کردم[nadidan]
اخههههههههههههههههه دلم به حال خودم سوخت....[nishkhand]نازی نازی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
خب من به این نتیجه رسیدم که هروقت همون سوالا تو امتحانام نخونم و بهش توجه نکنم از همون میااااااااااااااااااااااا ااااد
در طی این مدت............دقیقا همین جوری شد و از خودم یه چیزای دَروَکردم[nishkhand]
افتضاح دادم امتحانامو و کلا خیلی خوش گذشت[nishkhand]...
امروز با مراقبی که گذاشتن سر امتحان(اونم امتحان عربی)خیلی حال کرردیم.....سرمونو جرات نمیکردیم از برگه بلند کنیم!
منم که تو حلق معلمم...!!!
کارنامهام که بیاد خیلی دیگه خوش میگذره....
کلا امسال خیلی خوش گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ت!
ایول به خودم با این امتحان دادنم......
خاک بر سرم نکنن......
سال دیگه چه خاکی به سرم بریزم!!!!
سال دیگهههههههههههه.....؟!؟!هیچ خاکی به سرم نمیریزم....معدلم خوب شد دیگه..!!!الان اعتماد به نفسم زده بالااااااااااااااااااا از قله ی اوورست[nishkhand]
خب دیگه تموم شد تا اینجا ولی از اینجا به بعدو دیگه بیخیال ...بازم بودا ولیی خیلی بیخودو مسخره بود[afsoorde]اصلا دوست ندارم نگاشون کنم[tahavoo]
استی اینم چنتا عکس از تقلبامون که اون بالا براتون گفتم
البته اینا در مقابل اون همه برگه هیچی به حساب نمیاد...بقیش رفت سطل...اینم به زور گرفتم[nishkhand]
http://uc-njavan.ir/images/llo7f7i0oplm21cnsf.jpg
ا
12/5/92
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امشب برای دومین بار میخوام یه پست بذارم تو دفتر خاطرات
که یادم نره....
امشب خوبانی، یادم اوردن که هنوز دنیای قشنگی دارم
یادم اوردن هنوز میتونم با تمام وجود بخندم، شاد باشم
امشب یه خوب، یادم اورد برای دوست، باید دوست بود
امشب باهام حرف زد، باهام خندید، حتی باهام گریه کرد...
امشب فهمیدم اون فقط دوستم نیس...که خواهرمه ....اینو تو نگاهش دیدم....
ممنونتونم
و
ممنونتم
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دارم به این فکر میکنم که باید بعدعید قربان بشینم درس بخونم وهمه چیرو تعطیل کنم واقعا دلم واستون تنگ میشه