مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
نمایش نسخه قابل چاپ
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد/ وگر پنهان کنم تا مغز استخوان سوزد
در بازی دل نگاه من مست تو بود
هر بار دلم شکست پابست تو بود
من شاه دلم را به زمين انداختم
اما چه کنم تک دلم دست تو بود
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
تا نکردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام و سرش
شنيده ام كه عاشقی ،نديده ای كه عاشقم
ببین که دیدنی شده ، کنون زوال عشق تو
وارستگان به دوست پناهنده گشته اند
وابسته ای چو من به جهان بی پناه شد
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم روز و شب
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش که من غرق گناهم هرشب