دیگرم گرمی نمیبخشـی ، عشق ای خورشید یخ بســـــــــته
سینه ام صحرای نومیدیست ، خسته ام از عشق هم خسته
نمایش نسخه قابل چاپ
دیگرم گرمی نمیبخشـی ، عشق ای خورشید یخ بســـــــــته
سینه ام صحرای نومیدیست ، خسته ام از عشق هم خسته
همه پرسیدند چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه مبهم برگ
که تو ساعتها مات و مبهوت به آن می نگری
یا گل نورسته شو ، یا بلبل شوریده باش
یا چراغ خانه ، یا آتش به جان پروانه باش
شنیدستم چو قوی زیبا بمیرد
فریبده زاد و فریبا بمیرد
دارد به جانم لرزه می افتد رفیق ، انگار پاییزم
دارم شبیه برگهای زرد و خشک از شاخه میریزم
من ومهتاب و شب و هوای عالی
عزیزم جای تو خالی
عطر گل پرشده باز این حوالی
من به یاد تو خوشم،تو چه حالی
یه روز يه باغبونی
يه مرد آسمونی
نهالی كاشت ميون
باغچه مهربونی
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
من عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه من را عطشی دست داد