دستم نمیرسد که دل از سینه بر کنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است
نمایش نسخه قابل چاپ
دستم نمیرسد که دل از سینه بر کنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است
ترسم که گر روم ، برد این گنجها کسی / ترسم در آشیانه فتد ناگه آذری
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا/
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
ازین دریای بی کنه و کرانه / نخواهی یافتن هرگز رهایی
يار درين کوي ما اب درين جوي ما/زينت نيلوفري تشنه وزردي چرا؟
اسیر کردن و کشتن ، تفرج و بازی است / نشانه کردن مظلوم ، کار آسانی است
تيغ بر اور هله اي افتاب/نور ده اين گوشه ويرانه را
از ظلمت خود رهاییم ده
با نور خود آشناییم ده
هر دم اندیشه ی دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
روح خود را متصل کن اي فلان/زود با ارواح قدس سالکان
نوشته بر در جنت به خط لم یزلی
شفیع روز قیامت محمد(ص) است و علی (ع)
يار کند بخل و عطاها ها کم دهد/يا سخا ارد بناموضع نهد
در پرده صد هزار سیه کاریست / این تند سیر گنبد خضرا را
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری *** زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما زیاد به عمد ار چه می بری *** خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
اي دوست مزن زخم زبون جاي نصيحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصيبت
تو را گر بنده ای بنهاد بنیاد
مرا معمار هستی کرد آباد
دید در تله نو رنگین / گردکانی در آهنی پیداست
ترا بار تقدیر باید کشید
کسی را رهایی ازین بار نیست
ترا گر دوستدارند اختر و ماه / مرا یارند عشق و حسرت و آه
همی رنج بردم در این سال سی[golrooz]عجم زنده کردم بدین پارسی
یارب مددی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
ترا بهتر که جوید نام جوئی / که ما را نیست در دل آرزوئی
یادم امد روز باران
یکی به قبر عزیزان شهر سیری کن
ببین که نقش عملها چه باطل افتادست
تو پورگَو رستمی..................................ز دستان سام و از نیرمی
یارب به خدایی خداییت...............................وان ه به کمال پادشاهیت
تو به کز توانایی خویش گویی.................................چه می پسی از دوره ناتوانی
یاد ازین مرغ گرفتار کنید ای مرغان...............................چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید.
در شبان غم تنهائي خويشعابد چشم سخنگوي توام
می خور به بانگ چنگ ومخور غصه ور کسی
گوید ترا که باده مخور گو هوالغفور
رندی ز کجا و زهد و سالوس کجا
دین و دنیا بهم ندیده است کسی
مي بهشت ننشوم زجام ساقي رضوان
مرا به باده چه حاجت كه مست بوي باشم
من چه دانم کان طبیب اندر کجاست؟
میشناسم یک طبیب آنهم خداست
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بي انكه وعده باشد در انتظار بوده
همیشه خانه ی بیداد و جور ، آبادست / بساط ماست که ویران ز باد و بارانی است
تو جسم تیره ای ما تابناکیم
تو از خاکی و ما از جان پاکیم
من آن پیرم که شیران را به بازی بر نمی گیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من می کنی بازی
یک شبی آن سفله ی بی ننگ و نام / جست ناگاه از یکی کوتاه بام
باز در آن راه کج بنهاد پای / رفت با اهریمن ناخوب رای
اگر دانی ثواب کاسه لیسی
هی بلیسی هی بلیسی هی بلیسی
اگه اینجوریه پس منم اینو میگممم!!![bamazegi]:
یکی بود یکی نبود[golrooz]کور بشه چشم حسود!!!
در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد