من عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
نمایش نسخه قابل چاپ
من عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
همه ی عمر چو دیوانه ی عاشق پیشه
زده ام تیشه ی عاشقی به قاب شیشه
هر ناکس و کس می کند آزار دل من
با آنکه به گیتی سر آزار کسم نیست
من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
یارب از طاقت مابار غمش بیرون است
غمش افزوده بهر لیل و نهار آمده است
هر دم آهنگ و نوای دگرم ساز کند
ناله ها دارم و بیرون زشمار آمده است
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
در تماشاي تو بوديم كه يك ابر حسود
پرده اي بر رخ مهتاب كشيد اي ساقي
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زابن عبدالعزیز
زده ست چوب حراج اين غزل به احساسم
تو را اگر كه نبينم؟ اگر...؟ زبانم لال