من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
نمایش نسخه قابل چاپ
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
در طلوع نگاه تو
برق رنگین کمان امید است
تو به چشم من
آبرو بده !
من به چشم های بی قرار تو
قول می دهم ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم
مرغ بام ملکوتم ،نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
مـرا بـه بـاخـت کـشانـدی ولـی نـیـفـتــادم
بـه ایـن امـید کـه روز خـداست فــردا هـــم
شـروع مـی شود ایـن بــازی ِ تـمـام شده
اگـــرچـه رو بــکـــنی بــرگ آخــرت را هـــم
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
پس چرا عاشق نباشم؟؟
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان ،هر دل فقط یکبار عاشق می شود
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
ای کاش نیفتد به کسی کار کسی
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
روزگاران وصل دوستاران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
یا:
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خربداری من