منم که شهره شهر به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نمایش نسخه قابل چاپ
منم که شهره شهر به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نیمه هشیاریم و یک نیم دگر دیوانه ایم
لطفی ای ساقی که ما محتاج یک پیمانه ایم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
تا نباشد چیزکی
مردم نگویند چیزها
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
شراب تلخ مى خواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
شب روان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
یوسف گمگشته با آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور