مي كنم هر شب دعايي كز دلم بيرون رود مهرت
وليكن زير لب آهسته مي گويم خدايا بي اثر گردد
نمایش نسخه قابل چاپ
مي كنم هر شب دعايي كز دلم بيرون رود مهرت
وليكن زير لب آهسته مي گويم خدايا بي اثر گردد
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
اگر می شد صداها را دید
چه گل هایی!
چه گل هایی!
که از باغ صدای تو
به هر اواز می شد چید
اگر می شد صدا را دید ..... .
دیگر بس است خسته شدم پرده را کشید
تا کی کنار پنجره آرام و بی صدا
در انتظار آمدن و وعده و وعید
تنهاترین بمانم و در فکر این که او
شاید در انتظار محالی به من رسید!؟
اول بلند شد نفسی تازه کرد و بعد
دستی به گیسوان پریشان خود کشید
آبی به پلک های ورم کرده اش که زد
از لابه لای هر مژه اش غصه ای پرید
در چشم های آینه خود را نشاند و گفت:
(( این بار جور دیگر از اول نه نا امید ))
افسوس بغض راه دلش را فشرده بود
قلبش کلام تازه او را نمی شنید!
برگشت با خیال خودش گریه کرد و باز
پرده کنار رفت و به هق هق نفس برید
در نمازم قبله،گاهي پشت وروست
كافر عشقم،مسلمان نيزهم
مرغ صدا طلایی من در شاخ و برگ خانه تست
نازنین جامه خوبت رابپوش
عشق ما را دوست می دارد
من با تو رویایم را در بیداری دنبال میگیرم
من شعر را از حقیقت پیشانی تو درمی یابم
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ی ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه ی تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
دامن شادی چو غـــم آسان نمی آید به دست
پسته را خون می شود دل تا لبی خندان کند [tashvigh]
در خلوتی که هست،
نه شاخه ئی ز جنبش مرغی خورد تکان
نه باد روی بام و دری آه می کشد.
حتی نمی کند سگی از دور شیونی
حتی نمی کند خسی از باد جنبشی...[khabalood]
یا قاتلتی بسیف لحظ
والله قتلتنی بهاتیک
از بهر خدا، که مالکان، جور
چندین نکنند بر ممالیک
شاید که به پادشه بگویند
ترک تو بریخت خون تاجیک
دانی که چه شب گذشت بر من؟
لایأت بمثلها اعادیک