ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار
به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه !
آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق
به هم آميزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه !
نمایش نسخه قابل چاپ
ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار
به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه !
آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق
به هم آميزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه !
هـر چند که دلـتنگ تر از تنـگ بلـورم
بـا کـوه غـمت سنگ تر از سنگ صبـورم
انـدو ه مـن انبوه تر از دامـن الـوند
بشکوه تر از کــوه دمـاوند غـرورم
ما به فلک بوده ایم، یار ملک بوده ایم
باز همان جا رویم جمله، که آن شهر ماست.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سربه مهر به عالم سمرشود...
در پهنه ساحل
چشمي بر امواج پريشان دوخته
،- لبريز از خونابه غم – كام دريا را
با قطره هاي بي امان اشك ، تر ميكرد !
جاني ز حيرت سوخته ، شب را و شب هاي پياپي را
سحر مي كرد … !
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستییم بود و ندونست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد
در دل تاريك اين شبهاي سرد؛
اي اميد نااميديهاي من،
برق چشمان تو همچون آفتاب،
ميدرخشد بر رخ فرداي من
نه از قبیله ی ابرم....نه از تبار کویرم
که بی بهانه بگریم....که بی ترانه بمیرم
دلم گرفته برایت.....ولی اجازه ندارم
که از نسیم و پرنده....سراغی ازتو بگیرم!!!!!
ما قلم هایم در دست ولی / کز لب ما میچکد ذکر علی
یادگار از تو همین سوخته جانیست مرا
شعله از توست اگر گرم زبانیست مرا