همیشه که آدم کم نمی آورد
گاهی زیاد می آورد
آنقدر که غم از سر و رویش..
از چشمانش بیرون می زند....
نمایش نسخه قابل چاپ
همیشه که آدم کم نمی آورد
گاهی زیاد می آورد
آنقدر که غم از سر و رویش..
از چشمانش بیرون می زند....
آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم...
بی پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی
که
قرار بود
تکیه گاهت باشد…
جاگذاشته ام دلی
هرکه یافت
مژدگانی اش تمام “زندگی ام”
http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/...m_%2810%29.jpg
خدایا!
دستانی را در دستانم قرار بده
که پاهایش با دیگری پیش نرود...
منبی تو
در غریب ترین شهر عالمم...
بی من
تو در کجای جهانی
که نیستی؟!...
کاش می شد روی خط سرنوشت
روزهای با تو بودن را نوشت..
سرنوشت , ننوشت
گر نوشت , بد نوشت
اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت !
چه داستان غریبی است ،
داستان زندگی دستی که داس را برداشت !
همان دستی که گندم را کاشته بود ...