مپـــندار که خاموشــــی من
هست برهان فراموشی من [negaran]
نمایش نسخه قابل چاپ
مپـــندار که خاموشــــی من
هست برهان فراموشی من [negaran]
نه از رومم نه از زنگم همان بی رنگ بی رنگ بی رنگم/
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا/
میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد......
دلت را از دو رویی شَین باشد
که « شَرُّ الناسِ دُولوَجهَین » باشد
( اسرار نامه عطار نیشابوری )
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
می جست از سحاب امل رحمتی ولی
جز دیده اش معاینه بیرون ندادنم
من در تو گشتم گم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوســت
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
تا توانی دلـــــــی به دست آور
دل شکستن هــنر نمی باشد
[golrooz]
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و در ماندگی