تو روح ســـبز بارانی , من آن نـــیلوفر خــــواهش
بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز
نمایش نسخه قابل چاپ
تو روح ســـبز بارانی , من آن نـــیلوفر خــــواهش
بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز
زان پيش كه بر سرت شبيخون آرند
فرماي كه تا باده گلگون آرند
در تمام سالهای رفته برما روزگار
مهربانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مباركبادم
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب؟!
بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
یک همدم باوفا ندیدم جزء درد
یک مونس و دمساز ندارم جزء غم
من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
امام خميني ره
می روم و نمی رود از سر من هوای تو
داده فلک سزای من، تا چه بود سزای تو؟؟؟