پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ای کاش می شد خیلی راحت از کنار بعضی چیزها گذشت...
یا از کنار بعضی کس ها!!...
ولی باز ناخودآگاه میری سمت خیاااال!!!...
یکم خیره خیره نگاه میکنی...
تو فکر میری...
غرق خیال...خیال همونی که نمی خوای بهش فکر کنی!!
بعد یهو حواست جمع خودت میشه!!
هی!!
داری بهش فکر می کنیا!!
سرتو تکون میدی...
که از یادت بره...
باز میری تو فکر...
خدا...
چطوری می شه از کنار بعضی چیزا گذشت...
یا بعضی آدما!!
و بااااز خیال!!...
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
RSA71
الان ساعت 11:25 دیقه
تنها 8 ساعت مونده به ماراتن بزرگ
به طرز عجیبی استرسم کمه
یعنی امتحان دینی بیشتر ازالان استرس دارم[nishkhand]
التماس دعا از همه دوستان دارم خیلی زیاد
ما میتوانیم[nishkhand]
چرا عجیب؟!!!
انشاءالله هم شما و هم دیگر عزیزان موفق باشید
پایان 920406 - 23:50
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
مازرون
چرا عجیب؟!!!
انشاءالله هم شما و هم دیگر عزیزان موفق باشید
پایان 920406 - 23:50
شب بی استرسی بود
تا سر جلسه هم خوب بود
ولی وقتی نشستم نبود شد
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
منم دارم به این فکر میکنم الان که 14 روزه تابستون اومده یه دفعه زودی تموم نشه[nishkhand]
چون تازه خوشی داره میزنه زیر دلمون[labkhand]
به این فک میکنم برم پژوهشسراا[soal]
با دوست حونی هام برم بیرونو....[khande][cheshmak]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تو بی آر تی با دوستم نشستیم،داریم حرف میزنیم،یه خانوم مسنی اومده ،داشت غر میزد از وضع جامعه و بی پولی و اینجورچیزا...انقد هم ماشاله بلند بلند حرف میزد که صدا به صدا نمیرسید...اومده دم گوش ما همینطوری بلند با یکی دیگه حرف میزد...
آخر سر برگشته به اون یکی خانومه میگه کشور ما دلش به چی خوشه؟،به این جوونا؟؟؟بعد سرمو آوردم بالا دیدم دستشو گذاشته رو سر من داره به من و دوستم اشاره میکنه[nishkhand]
حالا ما داغونیم،باید به روی ما بیاره؟؟؟؟
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز هم خوشحالم هم عصبی یعنی کلا ناشناخته هستما[nishkhand]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه دوست لجباز دارم که فعلا حوصله ی منو نداره!هرچی میخام سر از کارش درآرم نمیشه!البته نه اینکه فضولی بخام بکنمااااا.ولی خب نگرانشم
اینجام عضو بود اتفاقا،ولی نمیاد دیگه
دلم خیلی واسش تنگ شده امشب اومدم اینجا
فکر کنم مجبورم فردا برم سر وقتش!!!!
امیدوارم باهام خوب رفتار بشه!آخه میترسم تحویلم نگیره!
آخیش!!!!دلم سبک شد اینجا گفتم!
فقط میترسم خلوتشو بهم بزنم ازم متنفر میشه یا نه![narahat]
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
[QUOTE=solinaz;487114]
اهان من از پسر عموم بدم میااااااااااااااااااد!حالا بگذریم...
بخشید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بیا و خوبی کنننننننننننننننن![sootzadan][taajob3]
بشکنه این دست که نمک ندااااااااااااااااااااااا ااااره!!!!
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
سلام سلی ناز جان
بله که دلمون براتون تنگ شده بود
بهتون هم پیام دادم
شما تاج سرید خانوووووووووووووووووووووو ووووووووووووووم