پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی
گر زانکه چو خاک ره ستمکش باشی
چون باد همیشه در کشاکش باشی
زنهار ز دست ناکسان آب حیات
بر لب مچکان گرچه در آتش باشی
********************************************
در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی
هم آب اجل کند گذاری ای ساقی
خاک است جهان صورت برآرای مطرب
باد است نفس باده بیار ای ساقی
********************************************
گر من به مثل هزار جان داشتمی
در پیش تو جمله بر میان داشتمی
گفتی دل هجر هیچ داری گفتم
گر داشتمی دل دل آن داشتمی
********************************************
از دیده اگر نه خون روان داشتمی
رازت ز دل خسته نهان داشتمی
ور زانکه نبودی دم سرد و رخ زرد
رازت نه ز دل نهان ز جان داشتمی
********************************************
ای تُنگ شکر چون دهن تنگت نی
رخسارهٔ گل چون رخ گلرنگت نی
از تیر مژه این دل صد پارهٔ من
میدوز و ز پاره دوختن ننگت نی
********************************************
بس خون که بدان دو چشم خونخواره کنی
بس دل که بدان دو زلف آواره کنی
ایزد به دل تو رحمتی در فکناد
تا چارهٔ عاشقان بیچاره کنی
********************************************
در وقت بهار جز لب جوی مجوی
جز وصف رخ یار سمنروی مگوی
جز بادهٔ گلرنگ به شبگیر مگیر
جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی
جسمی دارم دلی خراب اندر وی
جانی دارم هزار تاب اندر وی
وز آرزوی تو دارم شب و روز
چشمی و هزار چشمه اندر وی
********************************************
تا کی به هوای دل چنین خوار شوی
در دست ستمگری گرفتار شوی
انگه دانی که دل چه کردست به تو
کز غفلت خواب عشق بیدار شوی
********************************************
چون بند ز نامهٔ تو بگشاد رهی
بر دستخط تو بوسهها داد همی
شد شاد به وعدهٔ تو دلشاد رهی
دیدار تو را دو چشم بنهاد رهی
********************************************
چون بند ز نامهٔ تو بگشاد رهی
بر دستخط تو بوسهها داد همی
شد شاد به وعدهٔ تو دلشاد رهی
دیدار تو را دو چشم بنهاد رهی
********************************************
هان تا به خرابات حجازی نائی
تا کار قلندری نسازی نائی
کینجا ره مردان سراندازان است
جانبازانند تا ببازی نائی
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن پنجم و ششم : مه ستي گنجوی
جسمی دارم دلی خراب اندر وی
جانی دارم هزار تاب اندر وی
وز آرزوی تو دارم شب و روز
چشمی و هزار چشمه اندر وی
********************************************
تا کی به هوای دل چنین خوار شوی
در دست ستمگری گرفتار شوی
انگه دانی که دل چه کردست به تو
کز غفلت خواب عشق بیدار شوی
********************************************
چون بند ز نامهٔ تو بگشاد رهی
بر دستخط تو بوسهها داد همی
شد شاد به وعدهٔ تو دلشاد رهی
دیدار تو را دو چشم بنهاد رهی
********************************************
چون بند ز نامهٔ تو بگشاد رهی
بر دستخط تو بوسهها داد همی
شد شاد به وعدهٔ تو دلشاد رهی
دیدار تو را دو چشم بنهاد رهی
********************************************
هان تا به خرابات حجازی نائی
تا کار قلندری نسازی نائی
کینجا ره مردان سراندازان است
جانبازانند تا ببازی نائی
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن هفتم : پادشاه خاتون ( لاله خاتون)
پادشاه خاتون 694 ق، ملقب به صفوةالدین و مشهور به لاله خاتون از زنان عالم، فاضل، شاعر و فرمانروا. پدرش سلطان قطب الدین محمد (655 ق) حاكم كرمان و مادرش عصمت الدین قتلغ تركان معروف به تركان خاتون بود. او فضایل و كمالات فراوان داشت. ناصرالدین منشى كرمانى در سمط العلى للحضرة العلیا- كه بیست سال پس از مرگ پادشاه خاتون تألیف كرده- وى را زنى «عادله عاقله فاضله كریمه متفضله بلند نهمت والاهمت خوب صورت با طهارت و عفت» توصیف مي كند. پدرش لباس مردانه بر تن او مي كرد و وى را سلطان حسن شاه مي نامید. درباره علت این كار گفته شده كه چون پادشاهان مغول عادت داشتند دختران زیبا را از گوشه و كنار جمع نموده و به دربار خود مي آوردند و پس از چندى آنها را به امرا و غلامان خویش مي بخشیدند، از اینرو به این حیله دست یازید. اما پس از آنكه سلطان قطب الدین درگذشت تركان خاتون به نیابت از طرف فرزند خردسالش حكومت كرد و براى تثبیت قدرت خود، دخترش را به ازدواج اباقاخان (680 -663 ق) درآورد. پادشاه خاتون پانزده سال با اباقاخان زندگى كرد و پس از مرگ او، با پسرش گیخاتو- بنابر رسم مغولى- ازدواج كرد و به همراه او رهسپار روم گردید. بعد از مرگ ارغون خان (690 -683 ق)، گیخاتو پادشاه شد و لذا به ایران آمد و با اجازه همسرش حكومت كرمان را در دست گرفت تا بدین وسیله انتقام مادرش را از برادرش سیورغتمش بگیرد. پس از ورود به كرمان، برادر را به زندان افكند اما پس از چندى همسرش كرد و چین و دخترش شاه عالم او را نجات دادند. سیورغتمش به عنوان عرض حال به دربار گیخاتو رفت ولى پادشاه خاتون مأمورانى در طلب وى فرستاد و او را به كرمان آوردند و سپس به فرمان پادشاه خاتون به قتل رسید (692 ق). دو سال بعد گیخاتو درگذشت و بایدو، داماد سیورغتمش و همسر شاه عالم جانشین او شد. كردوچین براى گرفتن انتقام همسرش، حكومت كرمان را از دامادش گرفت و بدانسو رهسپار شد. پادشاه خاتون با بزرگان شهر مشورت كرد. برخى نظر دادند كه وى و همراهانش راه خراسان پیش گرفته و به غازان خان پناه آورند ولى برخى دیگر او را به ماندن در كرمان و تحصن در قلعه توصیه كردند. چند روز بعد لشكر كردوچین به حومهى كرمان رسید. چند روزى به جنگ و جدال گذشت ولى اكثر امرا و بزرگان به نزد كردوچین رفتند. كردوچین به شهر وارد شد. به دستور او پادشاه خاتون را با اهانت و خوارى از قلعه فرود آوردند. و زندانى كردند و اموال وى و امرا و اعیانى كه دستگیر شده بودند به غارت رفت. پس به اشاره كردوچین پادشاه خاتون را به قتل رساندند. او را در دهى به نام مسكین، در نزدیك كرمان دفن كردند. پس از آنكه سلطان مظفرالدین محمدشاه به حكومت كرمان رسید دستور داد تا جنازه او را با تشریفات تمام به شهر آوردند و عزادارى رسمى برپا شد و در مدرسه مادرش تركان خاتون دفن كردند.
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن هفتم : پادشاه خاتون ( لاله خاتون)
پادشاه خاتون به علما و ادبا توجه خاص داشت. به نوشته تاریخ كرمان «در زمان سلطنت او به كرمان، علما و فضلا را رعایت و احترام مي فرمود و غالب اوقات در مجلس او صحبت علمى داشته مي شد.» وى خط نسخ را به زیبایى تمام مي نوشت و شعر را نیز نیكو مي گفت. وى قرآنها و كتابهاى متعددى به خط خودش نوشت كه پس از خودش در كرمان و دیگر ولایات موجود بوده و به گفته ناصرالدین منشى «بر فضل و هنرورى و وفور كمال و دانشورى او دلیلى واضح است.» در مدت كوتاه سلطنتش به عدل و داد رفتار كرد و مدارس و عمارات متعددى بنا كرد و اوقافى براى آنها منظور نمود. از اشعار اوست:
من آن زنم كه همه كار من نكوكارى است
به زیر مقنعه من بسى كلهدارى است
درون پرده عصمت كه تكیه گاه من است
مسافران صبا را گذر به دشوارى است
نه هر زنى به دو گز مقنعه است
كدبانو نه هر سرى به كلاهى سزاى سردارى است
به هر كه مقنعهاى بخشم از سرم گوید
همه جاى مقنعه تاج هزار دینارى است
من آن شهم ز نژاد شهان الغ سلطان
ز ما برند اگر در جهان جهاندارى است
جمال طلعت خود را دریغ مي دارم
زآفتاب كه آن شهر كو؟؟؟؟؟ است
همیشه باد سر زن به زیر مقنعه اى كه تار و پود
وى از عصمت و نكوكارى است
از رباعیات اوست:
سیبى كه ز دست تو نهانى رسدم
زو بوى حیات جاودانى رسدم
چون نار دلم بخندد از شادى آن
كز دست و كف تو دوستگانى رسدم
بر لعل كه دید هرگز از مشك رقم
یا غالیه بر نوش كجا كردستم
جانا اثر خال سیه بر لب تو
تاریكى و آب زندگانى است بهم
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن هشتم : جهان ملك خاتون
این شاعر خوش ذوق و قریحه شاهزاده خانمی است به نام «جهان ملک خاتون» که در قرن هشتم در شیراز می زیسته است. جهان ملک خاتون شاعری شاهزاده و اصیل از خاندان اینجو است و با شاعران مشهوری چون حافظ و عبید معاصر و معاشر بوده است. جهان ملک زنی ظریف و خوش ذوق و سخت شیفتۀ شعر و شاعری بود و بویژه در سرودن غزل مهارتی یافته بود و در شعر جهان تخلّص می کرد. وی دختر شاه مسعود اینجو -برادر بزرگ شاه شیخ ابواسحاق- و زن امین الدین جهرمی -ندیم شاه شیخ ابواسحاق- بود. بی شک جهان در عهد حکومت پدر و بعد از کشته شدن او تحت حمایت عموی خود شاه شیخ ابواسحاق مانند یک شاهزاده خانم تربیت شده و با دانش و ادب آن زمان تا آنجا که آموختن آنها برای یک زن مقدور و جایز بوده آشنا شده، و در محافل پرشوری که بخصوص در درگاه عمویش رونقی داشته حضور یافته است. پس از کشته شدن عمویش (ابواسحاق) به فرمان مبارزالدین دوران تاریک و ریاکارانۀ محتسب را تحمل کرد. اما با سپری شدن دوران محتسب زندگی دوباره برای جهان ملک همچون حافظ شوق انگیز و امیدبخش می شود و او نیز به شاه شجاع امید می بندد و مدایح فراوانی دربارۀ او می سراید. تاریخ تولد و وفات جهان ملک روشن نیست، اما می توان گفت که وی بعد از سال ۷۲۵ ولادت یافته و تا سال ۷۸۴ زندگی کرده است.
شعر جهان ملک خاتون:
جهان در حد خود شاعری توانا و از شاعران بزرگ و متعدد قرن هشتم است که شهرت حافظ نام آنان را تحت الشعاع قرار داده است. دیوان او مشتمل بر پانزده هزار بیت است. مهارت جهان بیشتر در سرودن غزل است و در شیوۀ غزل سرایی به سعدی نظر داشته و فصاحت سخنش به فصاحت درخشان سعدی بسیار نزدیک شده است. جهان ملک از ارادت خود به سعدی چنین یاد کرده است:
به رسم تضمین این بیت دلکش آوردم / ز شعر شیخ که جانم به طبع دارد دوست
ز دست دشمنم ای دوستان شکایت نیست / شکایتم همه از دوستان دشمن خوست
شعر جهان فصیح و در حوزۀ خودآگاه است، اما او به شیوۀ معاصران خود بویژه حافظ توجه داشته و همچنان که در غزلهای فراوانی به استقبال غزلهای سعدی رفته، در دیوان او غزلهایی هست که ارتباط و مصاحبت او را با حافظ آشکار می کند.
برای نمونه،غزلی مشهور از حافظ با مطع:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور / کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
با غزلی از جهان ملک با مطع:
ای دل ار سرگشته ای از جور دوران غم مخور / باشد احوال جهان افتان وخیزان غم مخور
نه تنها در وزن و ردیف و قافیه، بلکه در مفهوم و مضمون نیز بسیار به هم شبیه هستند. این شباهتها بگونه ای است که نمیتوان آن را به تصادف حمل کرد و بی تردید می توان گفت که یکی از این دو شاعر از شعر دیگری استقبال کرده است ولی به یقین نمی توان تصریح کرد که حافظ به استقبال شعر جهان رفته یا جهان به استقبال شعر حافظ آمده است.
البته باید گفت غزلهای حافظ عرفانی و سنگینتر از غزلهای جهان است. سراسر غزلهای حافظ دارای ایهام است، اما غزلهای جهان ملک فصیح و روانتر است. شاید بتوان گفت تشابه شعر جهان و حافظ بیشتر ظاهری است تا محتوایی، اما این تشابه در مقایسۀ شعر جهان و سعدی بیشتر محتوایی و درونی است تا ظاهری.
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن هشتم : جهان ملك خاتون
نمونه هایی از صنایع ادبی در غزلیات جهان ملک:
تشبیه: شمع جمعی تو و پروانۀ رخسار تو دل / نیست در مجلس ما بی رخ تو نور و صفا
در آن زلفین پیچاپیچ یارم / دل مسکین چو مرغی پایبند است
جناس: سرو روان به قدش نسبت نمی توان کرد / کردن چرا که ما را هم روح و هم روان است
دُرد دَردت تا به کی نوشیم ما / سرّ عشقت تا به کی پوشیم ما
نغمۀ حروف: صنما، سنگ دلا، سروقدا، مه رویا / دلبرا، حوروشا، لاله رخا، گل بویا
ای طبیب من چو دردم را تو درمانی بگو / کز چه رو آخر تو را پروای این رنجور نیست
تکرار: ای شده غم یار من، من شده ام یار غم / غم شده غمخوار من، من شده غمخوار غم
گر فتد بر چشم من چشم تو ای چشم و چراغ / چشمه های خون دل بینی ز چشم من روان
مبالغه: بار عشقی که ز هجران تو بر جان من است / بر دل کوه نهی کوه به آواز آید
ایهام: گرچه از کار جهان چشم وفا نتوان داشت / در جهان یار وفادار جهان است جهان
در پایان پاره ای از ابیات مشابه در غزلیات حافظ و جهان ملک را مرور می کنیم:
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد / وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد (حافظ)
تا دیدۀ من بر رخ همچون قمر افتاد / راز دلم از پردۀ محنت به درافتاد (جهان)
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز / کنار دامن من همچو رود جیحون است (حافظ)
بیا که دیدۀ ما بی رخ تو پرخون است / ز خون دیده تو گویی کنار جیحون است (جهان)
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشۀ چشمی به ما کنند؟ (حافظ)
آنان که سکۀ غم عشقش همی زنند / شایدکه خاک را به نظر کیمیا کنند (جهان)
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر / زار و بیمار غمم، راحت جانی به من آر (حافظ)
ای صبا بویی از آن زلف پریشان به من آر / مژده ای زان گل سیراب به سوی چمن آر (جهان)
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم (حافظ)
بگو تا چند خون دل به غم در ساغر اندازیم / ز هجر روی آن دلبر ز دیده گوهر اندازیم (جهان)
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
اشعاري نويافته از جهان ملك خاتون
مؤلف: جواد بَشَري
مجله پيام بهارستان - بهار 1388
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن نهم: بیجه منجمه
منجم و شاعر. وى ماه و مه تخلص مىكرد. خواهر مولانا علاءالدین كرمانى بود. در زمانى سلطان حسین بایقرا مىزیست و معاصر میر علیشیر و جامى بود. وى در جوار خانهى مولانا جامى مسجد جامعى ساخته بود و توقع داشت كه مولانا جامى در آن مسجد نماز بگزارد، لیكن مولانا در مسجد او نماز نخواند. بیجه علاوه بر اینكه، در علم نجوم دست داشت و تقویمى استخراج كرد، از علوم دینى، دیگر فضایل نیز بهرهمند بود و شعر نیز مىسرود.
قرن نهم و اوایل قرن دهم هجرى، از زنان فاضل، منجم و شاعر. وى خواهر مولانا علاءالدین كرمانى و معاصر سلطان حسین بایقرا (912 -875 ق) و وزیر دانشمندش امیرعلى شیرنوایى (17 رمضان 12 -844 جمادىالثانى 906 ق) و شاعر معروف مولانا عبدالرحمان جامى (898 -817 ق) بود. به نوشته مجالس النفایس «فضایل بیجه غایت و نهایت ندارد و تقویم خوب استخراج مىكرده و شعر نیز نیكو مىگفته است». مؤلف جواهرالعجایب نیز درباره او مىنویسد: «بیجه منجمه، ظریفه و عارفه نادرهى ایام بوده. خصوص در علم نجوم كه مثل او نبود و از (علوم) دنیوى نیز جمعیت تمام داشت و اكثر فضایل را كسب كرده بود و منظور امراء سلطان بود».
بیجه در كنار خانه جامى مسجدى ساخت و از او دعوت كرد تا امامت جماعت مسجد را بپذیرد و در آن مسجد نماز گزارد ولی مولانا در مسجد او نماز نخواند.
برخى تذكرهها نام او را منیجهى منجمه و بیجهى نهانى نیز گفتهاند. بیت زیر را بیجه در رثاى همسرش سروده است:
كوكب بختم كه بود از وى منور آسمان
بنگر اى مه كز فراقت در زمین است این زمان
مطلع زیر نیز از او نقل شده است:
گر نه هر دم ز سر كوى توام اشك برد
عاشقىها كنم آنجا كه فلك رشك برد
پاسخ : زنان شاعر ايران؛ از آغاز تا كنون
قرن یازدهم: جمیله اصفهانی
از زنان سخنور و شاعر. تذكرهها زادگاه او را اصفهان، هرات و یزد نوشتهاند. ولى تقىالدین اوحدى، كه معاصر و مصاحب او بوده زادگاهش را اصفهان مىداند و مىنویسد: «الحق به غایت حرافه، فهیمه، ظریفه است و... همچو تخلص و نام خود، هم جمیله و هم فصیحه است.»جمیله در جوانى صیغه خواجه حبیباللَّه تركى شد و با او زندگى كرد. پس از مرگ خواجه مدتها در اصفهان بود تا اینكه در زمان اكبرشاه (1014 -963 ق) پادشاه بابرى هند، به قصد سیر و سیاحت به هندوستان رفت و سپس به اصفهان بازگشت. در آن شهر سرمایهاى به هم زد و به تجارت پرداخت و ظاهراً به عقد اسماعیل بن خواجه میرك جان (خان) درآمد.
رباعى زیر از اوست:
دیگر نه ز غم نه از جنون خواهم خفت
نه زین دل غلطیده به خون خواهم خفت
زین گونه كه بسته نرگست خواب مرا
در گور كه حیرتم كه چون خواهم خفت
تقىالدین اوحدى رباعیات زیر را كه به خواجه حبیب منسوب است، از جمیله مىداند:
رندان بساط عشق درد آشامند
فارغ ز مى لعل و رخ گلفامند
بىمنت بال طایر فرد و سند
بىزحمت صیاد اسیر دامند
روزى كه به خوان وصل مهمان گشتم
شرمنده انتظار احسان گشتم
زآن چشمه حیوان چو كشیدم آبى
از زندگى خویش پشیمان گشتم
مطلع غزل زیر نیز از اوست:
جز خار غم نرست ز گلزار بخت ما
آن هم خلید در جگر لخت لخت ما