به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت ...ا
ز : لیلا کردبچه
نمایش نسخه قابل چاپ
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت ...ا
ز : لیلا کردبچه
چگونه تو را فراموش کنم؟
اگر تو را فراموش کنم
باید سال هایی را نیز که با تو بوده ام
فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها را و جاده ها را
باید
دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیز درآمیخته ای.
از : رسول یونان
یاروهمسرنگرفتم که گروبودسرم
توشدی مادرومن باهمه پیری پسرم
توجگرگوشه هم ازشیر بریدی هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جیگرم
(استاد شهریار)[tashvigh]
برای من دل و دست غزل نمانده ولی
هنوز نیز تو تنها بهانه ی غزلی
خدا شکوه ترا در غزل نهاده بگو
چگونه بگذرم از این ودیعه ی ازلی ؟
برای من که زبانم خزیده پشت سکوت
هنوز نیز تو تنها صدای محتملی
چه بارها که دل از دست تلخ کامی ها
پناه برده به آن چشم روشن عسلی
خیال باز شکفتن نداشتم دیگر
گرفته بودم از این قحطی ترانه ولی ،
تبسمت به سرودن امیدوارم کرد
بگو که تار امید مرا نمی گسلی
رضا معتمد
پستی نسوان ایران، جمله از بی دانشیست
مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستنیست
زین چراغ معرفت کامروز اندر دست ماست
شاهراه سعی و اقلیم سعادت، روشنیست
به که هر دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پسر هشیار و دختر کودنیست
از پروین اعتصامی
از خواب متنفرم
خواب ها به من کابوس بی تو بودن را القاء می کنند
می ترسم بیدار شوم و ...
تو نباشی
می ترسم چشم بر هم بگذارم و ...
وقتی باز می کنم تو را نبینم
خواب هایم پر شده از کابوسِ بی تو بودن
کابوسی که نمی دانم خواب است یا واقعیت
میان دغدغه هایم گم شده ام
شانه ات ...
شانه ات تنها جاییست که ...
وقتی سر بر آن می گذارم
دیگر کابوس نمی بینم.
از: فرشته رجائیان
دیریست اسیرم
اسیر انتظار
اسیر دلواپسی
اسیر هر چه مرا به یاد تو می اندازد .
پریسا بیداروند
نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی
نخواستی سر این عشق امتحان بدهی
نخواستی که بمانی و دردهای مرا
فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی
قرار بود همین روزها به هم برسیم
قرار بود تو بابا شوی و نان بدهی
نگو که آمده بودی سری به من بزنی
و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی
نگو از اول این راه عاشقم نشدینگو که آمده بودی خودی نشان بدهی
گناه فاصله ها را به پای من زدی ونخواستی به تن خسته ام زمان بدهی
چه اتفاق غریبی ست اینکه دل بکندکسی که حاضری آسان براش جان بدهی
نشسته ام سر سجاده رو به روی تو بازهنوز منتظرم در دلم اذان بدهی !
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون دردآخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت.عرفان نظرآهاری
گفتی
دوستت دارم و
من
به خیابان رفتم.
فضای اتاق
برای پرواز کافی نبود.
از : گروس عبدالملکیان