روزها سپری میشوند و من بی ثمر از آنها گذشتم
گویی گویند وقت طلاست
ای انسان بی خرد،تا کی بی خردی؟
چرا در پیچ و تاب کوره راهی،پرسه زنان
با توجه به آدمیان،سر در گریبان، فارق از خدا شده ای؟
دوستش بدار،تا دوستت بدارد
نمایش نسخه قابل چاپ
روزها سپری میشوند و من بی ثمر از آنها گذشتم
گویی گویند وقت طلاست
ای انسان بی خرد،تا کی بی خردی؟
چرا در پیچ و تاب کوره راهی،پرسه زنان
با توجه به آدمیان،سر در گریبان، فارق از خدا شده ای؟
دوستش بدار،تا دوستت بدارد
شکسته ام و توانی برای صحبت نیست
به روزگار من اینک گلایه ،غربت نیست
اگر که فاصله این سان بروی فاصله هاست
دگر بدان که امیدی برای الفت نیست
سلام...[golrooz]
-------------------------
چه زود گذشت...
يادم بخير...
يادت مي آيد...؟
انگار هيمن فردا بود...!
قرارمان...
يادت بخير...
جواني...
چه زود گذشت...
--------------------------
ساسا... الانِ/الانِ/الان...[golrooz]
روایت عشقکلیومٍ عاشورا و کل ارضٍ کربلادلم در بیقراری خون خون است چرا این دل به سان لاله خون است؟نوشتهربّ من تقدیر و حکمتچو بوده روز غم آغاز خلقترسیدهکاروانی خسته از دور بهانه کرده این دل ، جورواجوررسیدهایّام غم ، محرّم شده پشت دو گیتی از بهر غم خمنخستراه ولایت را ببستند به دنبالش فرات نامراد را بستندبیامدلشکر دشمن ز کوفه به دستش نامه ای اسلام گونهچوزد بر سینه دشمن پور حیدر شروع شد پیکار خصم ، یکسرزرنج تشنگی کودک سه ماهه چو فریاد او بلندش کرد به نالهگرفتاو را به زودی در دو دستش شده ویرانه دل گریان دو چشمشگرفتاو را به سوی خصم دشمن به خواهش ذرّه آبی از سوی دشمندلسنگش به نرمی بر نگردید به جایش از کمان تیری بجستیدبهدست حرمله تیری رها شد چو حلق اصغرش از تن جدا شدگرفتشخون او بر روی دستش بینداخت بر سماء با جان خستشبگفتابر سماء با دل چو ریشش بگیر این دم ز من سرخانه خونشازآن دوران خونین تا به الآنشده لعنت به دشمن مزد آنانحسینو همرهان جانانه رفتند بدین سان تا ابد شاهانه رفتندسلامیتا ابد بوده بر آنان درودی بر محمّد (ص) سوی آنان
- - - به روز رسانی شده - - -
مناجات با خدا
خداونداتویی پروردگارم هر آن چیزی که دارم از تو دارم
خداوندا پناه بندگانی از این ظلمای بی حد و بیانیخداوندا نگهدار دلم باش عزیزو مونس و همراه من باشخداوندا تبه کردم جوانیم گذشتم کن ز بهر بی نواییمگناهی کرده ام شرمنده ام من نترس ای بنده ام بخشنده ام مننکردم کودکی از درد دندان چه شبهایی نکردم خواب آسانبه جز بیماری جسم و تنم را که ضایع می نمود هرساعتم رابه رنج سادگی افتاده ام من بدینسان تا ابد شرمنده ام منچه رنجها دیده ام با بی وفایی ز دهر نا رفیق نا مهربانینکردم بر کسی من لا مروت چرا من دیده ام اینگونه خفت؟خداوندا تو بینایی به حالم چرا کاری نمی کنی بر حال زارم؟تو خود گفتی صدایم کن تو بنده تو هر جایی و هر کار پسندهتو این دنیایی فانی هر چه بوده است مرا جز آه و حسرت نبودهاستزدهر بی وفا از من یه خواهش نکن با این دلم هر گونه چالشز دهر بی وفا من کینه دارم ز رنج این دلم من شکوه دارمخداوندا تو شاهدم باش در آن دنیا تو شافعم باشخداوندا در این دنیای فانی ز بهر حکمت باری تعالینکردی استجابت در امیدم به جایش رحمتی کن روز ورودماگر چه نعمتت از حد فزون است برای بنده ای چون من زبون استاگر چه استجابت نیست هر چه خواهم برای خود گرفتاری که دارمبکردی استجابت در دعایم زبهر هر چه غیر خویش خواهماگر چه خود ز بی نصیبم زین دو نعمت ولیکنشادم از بهر خلقتاگر سهم وجودم این بباشد بحر خلقت اگر بود و نبودم هست رافتمن این را می پسندم تا به آخر شویراضی زمن امید آخرتو خود گفتی صبوریکن صبوری زبهر هر دل آشفته حالیبگفتم من صوری کی توانم ازیرا بنده صاحب گناهمندارم من صبر ایوب کمک کن تا بمانمبنده خوب
قد راست کرده ام که ببینی بلند بود
آن کس که با تو بود اگر ، بهره مند بود
با تو تکانده می شدم از فکرهای تلخ
وقتی زمانه روی لبش ریشخند بود
وقتی هنوز موج نگاه مسافرم
لنگر نزد به عمر و نه راحت پسند بود
خود را سپرد دست تو هر شب تکانده شد
از روزمره ای که پر از چون و چند بود
هر روز می دوم که شب آیینگی کنم
چون هر شبم به هیأتِ اسمت بلند بود
غزلی از سحر زینلی
چون کوه شدی از پر هر کاه نترس از سایه ی خود بلند و کوتاه نترس
حتی اگر این برادران گرگ شوند
بالاتری از ستاره از چاه نترس
یک رباعی از سحر زینلی
بگذار که زخم کهنه سر باز کند
بگذار سکوت را ورانداز کند
دلشوره ات از شمار بی همنفسی ست
بگذار یکی مثل تو آواز کند
یک رباعی از سحر زینلی
و یک ترانه از سحر زینلی
ابری میشه نگاهمو کاری به دنیا نداره
خدا بخواد بارون میاد و رو به دریا میذاره
آسون نبود که زخمتو ببینم و دم نزنم
آسون نبود که رو دل شکسته مرهم نزنم
من که نگفتم این روزا صدام به جایی برسه
چرا میخوای سکوت من به انتهایی برسه
وقتی همیشه قلب من جاده ی آسمون شده
میون رفت و آمدا شکسته نیمه جون شده
هرچی دلت می خواد بگو! هرچی که می گی مرهمه
زخم عمیق طعنه هات واسه بریدنم کمه
بنما رخت ببینم در عشق تو اسیرم مولای من عزیزم از عشق تو می میرم
جانارفیق راهی من گشته ام به آهی یک دم کنی نگاهی ای سرور و امیرم ؟
مهدی دلم شکسته ازهجر تو بخسته ای سرور خجسته ، بنما رخت منیرم
مولا عزیز جانی تو صاحب زمانی من برده ام تو خانی آیا کنی اسیرم؟
توحجتی به الله بکن ظهور ان شا ءالله قربان تو به والله فرمان دهی بمیرم [golrooz]
چنگ با صدای آرام نواخته میشود
تا یاکریم ها هوهو کنند
تمام شهر برعکس شده
بگو کوهها به هم برسند
از پای همیشه زخمی این شهر خون میچکد
از بیخ گلوگا این درد عمیق شده است
اما تو سرت را بالا بگیر
حکم شاعر اعدام است
دست و پا زدن هم آب به چشمم نمی آورد
تمام واژگان را هم فریاد کنی هیچ کس برایش مهم نیست!
ایناز