شهری كه شه و شحنه و شيخش همه مستند
شاهد شكند شيشه كه بيم عسسی نيست
نمایش نسخه قابل چاپ
شهری كه شه و شحنه و شيخش همه مستند
شاهد شكند شيشه كه بيم عسسی نيست
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده ی دلگشای تو
وقتی که سکوت بی تودم میگیرد
فریاد درون سینه ام میمیرد
با یاد و ترانه ها و شوخیهایت
میخندم و باز گریه ام میگیرد
در پای عشقم جان بده، جان چیست، بیش از آن بده
گر بنده ی فرمانبری، از جان پی فرمان برو
امشب چو شمع روشنم، سر می کشد جان از تنم
جان ِ برون از تن منم، خامُش بیا سوزان برو
وگر نه پایه عزت از آن بلند تر است
که روزگار برو حرف امتحان گیرد
در مشرق عشق دشت خورشید تویی
در باغ نگاه یاس امید تویی
در بین هزار پونه آن کس که مرا
چون روح نسیم زود فهمید تویی
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من زپی یار دگر
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز
می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز
هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست
گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
من و دل اگر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست