چقدر خوشحال بود شیطان،
وقتی سیب را چیدم
گمان كرد فریب داده است مرا
نمیدانست تو پرسیده بودی كه
"مرا بیشتر دوستداری یا ماندن در بهشت را"؟!
نمایش نسخه قابل چاپ
چقدر خوشحال بود شیطان،
وقتی سیب را چیدم
گمان كرد فریب داده است مرا
نمیدانست تو پرسیده بودی كه
"مرا بیشتر دوستداری یا ماندن در بهشت را"؟!
امـــروزجلوی آینـــه
سه تار موی سفید توی سرم پیدا کردم
اولی این جا...دومی این جا...
و "سومی"
همان جایی که یک بار انگشتت را فشار دادی و گفتی:....من عاشقتم اینو تو مغزت فرو کن...
کاش میدونستی
اونی که نشسته
همیشه خسته نیست !
شاید جایی برای رفتن نداره …!!!
ميدوني قشنگترين حس دنيا چيه ؟
اينکه بدوني همون بلايي که سرت آورده..
سرش آوردن ...!
سردش بود دلم را برایش سوزاندم!!!
گرمش که شد با خاکستر قلبم نوشت:
خـداحـافـظ ...
تــلخي قصــه آنــجاست...وقــتي دلم "سوخــت"دلــش "خــنک" شد!
کاش می فهمیدی
برای این که تنهایم تو را نمیخواهم؛
برعکس …
برای این که میخواهمت ؛ تنهایم…!!!
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به شادی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...
اما . . .چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
دلم یه سجاده میخاد و یه چادر نماز سفید ساده ساده
که یه دل سیر با خدا حرف بزنم و گله ادما کنم و روزگارو . بعدم سجده کنم و اروم شم
ولی به خاطر گناهام ازش خجالت میکشم ...