درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
نمایش نسخه قابل چاپ
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
دل سرا پده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
تا دیشب
یکی که مثل خودم خوب می شناسمش
صمیمی تر از همیشه با من گفت :
هنوز هم به جست و جوی باد
تمامِ توانِ تو را مسافر می بینم .
ـ باد!
و کودکانه گریستم
آنقَدُر که اسب چوبی ام را شکستند.
دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه بادا باد
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ....
ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
از دل و ديده ، گرامی تر هم
آيا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و ديده گرامی تر :
دست !
زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل كنی از دنيا ،
دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمين ،
دست دارد همه را زير نگين !
سلطنت را كه شنيده ست چنين ؟!
شرف دست همين بس كه نوشتن با اوست !
خوشترين مايه دلبستگي من با اوست
تق تق
صدای احساس های عاشقانه است
اینجا ... فقط همین ثانیه
حرف ها بی بهانه است
چند دست نوشته و یک قلب پاک
اینجا تمام حرفهای من صادقانه است
این حس شاعرانه وقتی به دل زند
تمام لحظه های خط خطی عاشقانه است
هی روزها میروند و تکرار میشود
این حرف ها که ساده و بی بهانه است
تا دل به زندگي نسپارم، به صد فريب
ميپوشم از كرشمة هستي نگاه را
هر صبح و شام چهره نهان ميكنم به اشك
تا ننگرم تبسم خورشيد و ماه را
اي سرنوشت، از تو كجا ميتوان گريخت؟
من راه آشيان خود از ياد بردهام
يك دم مرا به گوشة راحت رها مكن
با من تلاش كن كه بدانم نمردهام!
ما ندیده ایم در کوچه هیچ زنی با دامنی پر از انار و روسری زرد .
هیچ زنی با آفتابی در بغل.
هیچ زنی بازنبیلی زندگی.
ما ندیده ایم…
ما به سوي روشنايي ميرويم
سوي آن عشق خدايي ميرويم
دوستان! ما آشناي اين رهيم
ميرويم از اين جدايي وارهيم
نور عشق پاك او در جان ما
مرهم اين جان سرگردان ما