در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
نمایش نسخه قابل چاپ
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در قبرستان واژه ها
هنوز یک نفر زنده است
بی کفن
بی گور
و نمی خواهد که برگردد
به هذیان های شبانه
و نمی خواهد که بمیرد
به چهار میخ گناه
خدایی اگر هست
هنوز کسی می گردد
لا به لای مرده ها
تا پیدا اگر شد
آسمان
به دنبال خودش
بگردد
برای هیچ کس
خدایی اگر هست.
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
در این در گه که گه که کُه شود نا گه
مشو با ناکسان هم ره ، که ره چَه میشود چَه ره
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیده ی من ز هجر خاری دگر است
تیری که زدی بردلم ازغمزه خطا رفت
تابازچه اندیشه کند رای صوابت
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ی از چه تو بیمار شدی
حذف
دل میــــرود زِ دستَم صاحبدلان خــــدا را
دردا کـــه راز پنهـــان خواهد شُد آشکارا