خدایااااااااااااااااااااا
برای داشتنش با قسمت می جنگم ......
پس خط و نشان جهنمت را به رخم نکش .....
که جهنم تر از نبودنش را سراغ ندارم ......
نمایش نسخه قابل چاپ
خدایااااااااااااااااااااا
برای داشتنش با قسمت می جنگم ......
پس خط و نشان جهنمت را به رخم نکش .....
که جهنم تر از نبودنش را سراغ ندارم ......
گفتي تا انگشتاي دستتو بشماري برگشتم
كجايي كه ببيني از مردم شهر انگشت گدايي مي كنم ....؟!؟
روزگار نبودنت را برایمدیکته می کند و ....
نمره ی من باز - ۰ - می شود !
من هیچ وقت نبودنت را یاد نمی گیرم ....
درد دارد ..!
کسی تنهایت بگذارد که به جرم با او بودن ...
همه تنهایت گذاشتن ...!
کی رود رخ ماهت از نظرم ،نظرم... بغیر نامت کی نام دگر ببرم....
فردا صبح
انسان به کوچه می آید
و درختان از ترس
پشت گنجشکان پنهان میشوند
تنها برخی از آدمها
باران را احساس می کنند …
بقیه فقط خیس می شوند
ماندن بهانه میخواهد
و نوشتن دلیل!
بهانه ام کو؟ کجاست؟
میخواهم بمانم! بنویسم!
بیا...برگرد
گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم، با خود چه کردی؟!!!
که همچون باران میباری.. همچون باد گریزانی..
و همچون تاریکی در هراسی
حتی چشمانت را در کلبه ی وجودش نیافتی
تو خود، او بودی و او تو نبود...
چه بد کردیم به خود...
هر چیز زمانی دارد
نفس هم که باشی
دیر برسی
من رفته ام . . .