تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
نمایش نسخه قابل چاپ
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
یار گر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
ديده دريا كنم و صبر به صحرا فكنم
و اندر اين كار دل خويش به دريا فكنم
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چوم نیک بنگری همه تزویر می کنند
دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
داني كه چنگ و عود چه تقرير مي كنند
پنهان خوريد باده كه تعزير مي كنند
ديدم به خواب خوش كه به دستم پياله بود
تعبير رفت و كار به دولت حواله بود
این ارسال توسط دستگاه موبایل ارسال شده است
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده ست
رفت تا گیرد سر خود هان و هان حاضر شوید
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اند آن آينه صد گونه تماشا مي كرد