خـــــــدايازمين جــاي قشنگــــي نيست من اينجــا سخت غريبــــــم .
نمایش نسخه قابل چاپ
خـــــــدايازمين جــاي قشنگــــي نيست من اينجــا سخت غريبــــــم .
قدر لحظه ها را بدان…زمانى ميرسد که تو ديگر قادر نيستى بگويى:جبران مى کنم…
دلم یک آلزایمر خفیف می خواهدآنقدر که یادم نرودبه نفعم است که به چند زبان زنده ی دنیا سکوت کنم . . .
دلم برات تنگ شده ضعیفه.......!!
دوستان، کوتاه نیست اما زیباست
خواهش میکنم این داستان را تا انتها مطالعه کنید:
پسر: ضعیفه دلمون برات تنگ شده بود... اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: تو باز گفتی ضعیفه؟؟؟
پسر: خب... منزل بگم چطوره؟؟
دختر: واااای... از دست تو!!
پسر: باشه... باشه... ویکتوریا خوبه؟
دختر: اه... اصلا باهات قهرم!!
پسر: باشه بابا... تو عزیز منی خوب شد؟... آشتی؟
دختر: آشتی... راستی گفتی دلت چی شده؟؟
پسر: دلم!؟... آها از دیشب تا حالا یکم پیچ میده!!
دختر: واقعا که!
پسر: خب چیه... نمیگم ... مریضم اصلا... خوبه؟
دختر: لوووووس!!
پسر: ای بابا... ضعیفه... اگه اینبار قهر کنی نازکش نداری ها!!
دختر: بازم گفت این کلمه رو... !!
پسر: خب تقصیر خودته... میدونی اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم... هی نقطه ضعف میدی دستم.
دختر: من از دست تو چیکار کنم؟؟
پسر: شکر خدا... !دلم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بودم ... لیلی قرن 21 من
دختر: چه دل قشنگی داری تو ... چقد به سادگی دلت حسودیم میشه...
پسر: صفای وجودت خانوم.
دختر: میدونی... دلم تنگه... برای اون همه پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن تو مغازه کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ ... برای شونه به شونه باهات راه رفتنو دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی مردی مثل من نداره.
پسر: میدونم... میدونم... منم دلم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای
بستنیهای شاتوپی که با هم میخوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم ...
دختر: یادته همیشه به من میگفتی خاتون؟؟؟
پسر: آره یادمه... آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری مینداختی!!
دختر: ولی من که بور بودم ...
پسر: باشه... فرقی نمیکنه.
دختر: آخ چه روزهایی بود... دلم برای دستای مردونت که تو دستام گره میخورد تنگ
شده... مجنون من.
پسر: ...
دختر: چت شد؟چرا چیزی نمیگی؟
پسر: ...
دختر: نگاه کن ببینم... !منو نگاه کن.
پسر: ...
دختر: الهی من بمیرم ... چرا چشمات نمناک شده... الهی من فدات بشم ...
پسر: خدا ن... (هق هق گریه)
دختر: چرا گریه میکنی؟؟؟
پسر: چرا نکنم؟؟... ها؟؟
دختر: من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه. .
.بخند... زودباش بخند...
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم؟؟
دختر: اگه گریه کنی منم گریه میکنما...
پسر: باشه ... باشه ... تسلیم ... ولی نمیتونم بخندما...
دختر: آفرین.حالا بگو کادو ولنتاین برام چی خریدی؟؟
پسر: تو که میدونی... من از این لوس بازیا خوشم نمیاد ولی امسال برات کادوی
خوبی آوردم.
دختر: چی؟ ... زودباش بگو ... آب از لب و لوچه ام آویزون شد...
پسر: ...
دختر: باز دوباره ساکت شدی. . !؟؟؟
پسر: برات کادوووو... (هق هق گریه).یک دسته گل گلایل!!
یک شیشه گلاب!
یک بغض طولانی آوردم!!
تک عروس گورستان!!
پنج شنبه ها دیگه خیابونها بدون تو صفایی نداره!!
اینجا کنار خانه ی ابدییت مینشینم و فاتحه میخونم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه...
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... خاطرات نه چندان دور...
امان... خاتون من تو خیلی وقته که... (هق هق گریه)
آرام بخواب بانوی کوچ کرده من ...
دیگه نگران قرصهای نخوردم... لباسهای اتو نکشیده ام... صورت پف کرده ام از بیخوابیم نباش... !
نگران خیره شدن مردم به اشکهای من نباش... !
بعد از تو دیگه مرد نیستم اگر بخندم... !
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش ديدي گفت عاشقه عاشق@@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@@امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه ديدار اين خونهفقط خوابه ، تو كه رفتي هواي خونه تب داره ، داره از درو ديوارش غمعشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ، بيا بر گرد تا ازعشقتنمردم، همون كه فكر نمي كردي نمونده پيشت، ديدي رفت ودل ما رو سوزوندشحيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جاي كفتر و گنجشك كلاغايسياه پوشن ، چراغ خونه خوابيده توي دنياي خاموشي ، ديگه ساعت روطاقچه شده كارش فراموشي ، شده كارش فراموشي ، ديگه بارون نميباره اگر چه ابر سياه ، تو كه نيستي توي اين خونه ، ديگه آشفتهبازاريست ، تموم گل ها خشكيدن مثل خار بيابون ها ، ديگه ازرنگ و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفتگفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديمگفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداري، عشقوبه فراموشي ،چند روزه تو مي سپاريگفتم كه تو مي دوني،سرخاكتو مي ميرم ، وليتا لحظه مردننمي گيرمدل ازتو
تو چه میفهمی حال و روز کسی را که دیگر هیچ نگاهی دلش را نمیلرزاند..........
با بغض میگوید :
زن که باشی ،
گاهی بی دلیل اشک میریزی و با تمامی تلاشت..
ریز ریز خرد میشوی..!!
آرام اشکش را پاک میکنم ..
با صدای خسته میگویم :
مرد که باشی بیشتر و بیشتر تلاش میکنی..
بی صدا خرد میشوی...
حق اشک ریختن هم نداری....!
رگ خواب این دل تو دست تو بوده
ترک های قلبم شکست تو بوده