کاش میشد یک لحظه جایمان را با هم عوض کنیم شاید تو میفهمیدی چقدر بی انصافی و من می فهمیدم چرا؟؟؟؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
کاش میشد یک لحظه جایمان را با هم عوض کنیم شاید تو میفهمیدی چقدر بی انصافی و من می فهمیدم چرا؟؟؟؟؟؟
من اگر میخندم تنها به اجبار عکاس است وگرنه من کجا و واژه ی سیب کجا ؟
گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛ شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
اشک ها قطره نیستند بلکه کلماتى هستند که مى افتند فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسى را که معنى این کلمات را بفهمد …
باد می آید ، اینجا من هستم ؛ نیمکتی چویی و چتری ک بسته است ، دلم تنگ نیست…
تنها منتظر بارانم تا قطره هایش بهانه ایی باشند برای نمناک بودن لحظه هایم و اثباتی بر بی گناهی چشمانم !
وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد ؛ فـقـط می خندی تا دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
در زندگی زخم هایی هست كه مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند
تو آن آرزویی
که در خواب و رویا
به دیدارم آیی...
میشنوی؟؟
دیگر صدای نفسم نمی آید..................
به دار کشیده مرا بغض نبودنت!!!!!!!!!!
خــــدایـــا...
هیچ کـــســو.....
بــه کـسـی کـه قــسـمـتش نیـسـت ...
عـادت نــده...
نـمـیدونـی دل بـشــکـنـه
چــقدر درد داره ...