ای صمیمی ای دوست
گاه و بی گاه لب پنجره ام می آیی
تو مرا یاد کنی یا نکنی ، من به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزی توست ...
نمایش نسخه قابل چاپ
ای صمیمی ای دوست
گاه و بی گاه لب پنجره ام می آیی
تو مرا یاد کنی یا نکنی ، من به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزی توست ...
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثار ی بکند
در این شبــهای بـــارانی
غــــــم انگیز است تنـــــــهایــــــی
بـــــــه امـــــــید نگـــــــاهی تلــخ که می آیـــــی
به احســــاست قســــــم یــــک شب
دلم می میرد از حسرت
و من آهسته می گویم :
تــــــو هــــــــم دیـــــگر نمـی آیــــی .....
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هرچند در این عهد خریدار ندارد
دارم از مکـــــتب عشــــــاق هـــــمه درس وفا
گر چه آفت شده بر سینه ی بریان که مـــــپرس
مـــــــی زند این دل غمـــــدیده ز بیـــــداد فلک
شعر امـــــــــــیّد بر ین دفتر و دیوان که مپرس...
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی نرود از یادت
دلا بسوز که سوز تو کار ها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر