من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
نمایش نسخه قابل چاپ
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
نمی خواهم بگویم عشق مرده است
ولیکن خانه ام را خوب بنگر
تو دیشب رفتی از چشمان من ، حیف
یکی قلب مرا دزدیده برده است
ترسم این قوم که ر دُرد کشانمی خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
آمدی با تاب گیسو تا که بیتابم کنی
زلف را یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی
یارب این شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
مرا مي بيني و هر دم، زيادت مي كني دردم
ترا مي بينم و ميلم، زيادت مي شود هر دم
من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد کنيد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کس بر حسب فکر گمانی دارد
دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت