مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
نمایش نسخه قابل چاپ
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
تنت، كه جاي به جا، چشمه چشمه خون شد
به رنگ چشمه خون كرد آفتاب مرا
در آن ستاره كسيست
كه جز نگاه پريشان او درين ايام
كسي نميدهد از آسمان جواب مرا
اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی اخر لب گور
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش!
شرف نفس به جودست و کرامت به سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود
در آن ستاره كسيست
كه نيمه شبها همراه قصههاي من است
ستارههاي سرشك مرا، كه ميبيند
به رمز و راز و نگاه و اشاره ميپرسد
كه آن غبار پريشان چه جاي زيستن است؟
تا کـــــــی به تمـــــنای وصــــال تـو یــــــــگانه
اشکم شود از هـــــــر مژه چون سیــــل روانه[negaran]
هر شبي گويم که فردا ترک اين سودا کنم
باز چون فردا شود امروز را فردا کنم
من او شدم...او خروش درياها
من بوته ي وحشي نياز گرم
او زمزمه ي نسيم صحراها
من تشنه ميان بازوان او
همچون علفي ز شوق روييدم
تا عطر شكوفه اي لرزان را
در جام شب شكوفه نوشيدم...فروغ فرخزاد
من اگــر کامروا گشتم و خوشدل چه عجــــــب
مســــتحق بودم و ایــن ها به ذکاتـــم دادنــــــد