تو در من آن تب گرمي كه آبم مي كند كم كم ،
نگاهت نيز چون مستي خرابم مي كند كم كم
منم آن كهنه ديواري به جا از قلعه هاي سنگ ،
كه آب و آفتاب آخر خرابم مي كند كم كم
نمایش نسخه قابل چاپ
تو در من آن تب گرمي كه آبم مي كند كم كم ،
نگاهت نيز چون مستي خرابم مي كند كم كم
منم آن كهنه ديواري به جا از قلعه هاي سنگ ،
كه آب و آفتاب آخر خرابم مي كند كم كم
محروم اگر شدم ز سر كوي او چه شد******************از گلشن زمانه كه بوي وفا شنيد
در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوایی است كه مرا می خواند [golrooz] سپهری[golrooz]
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
دانی از زندگی چه می خواهم؟
من تو باشم ، تو ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو...
وصله عشق من و تو نگسست
من نمی دانم از این دست تو باز
به کجا رانده شوم؟
یا به درگاه کدامین غم و درد
باز من خوانده شوم؟
تو مگو از دل ما بی خبری...
دل ما خون و تو در حلقه دوست
چه صفایی ببری...
يا رب سببي ساز كه يارم بسلامت*******************باز آيد و برهاندم از بند ملامت
تا کار به کام دل مجروح بود
تا ملک تنم بی ملک روح بود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
دستهای تشنهام، باران
گامهای خستهام، همراه
پلکهایم، خواب میخواهد
خوابهایم، ماه.