یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن خوابست بیدارش کند
نمایش نسخه قابل چاپ
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن خوابست بیدارش کند
در غریبی وفراق وغم دل پیر شدم
ساغر می زکف تازه جوانی بمن ار
رفتم که داغ بوسه پر حسرت تورا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
من همین
یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را
تو بنوش ...
!
شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند ...
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
من آن شکل صنوبر از باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد
دلا!تا کی در این زندان فریب این و آن بینی ؟
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی[shaad]
يا عقل تقوا پيشه را از عشق مي دوزم كفن
يا شاهد انديشه را از عقل عريان ميكنم
مي جويمت ، مي جويمت با آنكه پيدا نيستي
مي خواهمت ، مي خواهمت هرچند پنهان ميكنم
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو