می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
نمایش نسخه قابل چاپ
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
يارب به وقت گل گنه بنده عفو كن
وين ماجرا به سرو لب جويبار بخش
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
ديدم بخواب خوش كه بدستم پياله بود
تعبير رفت و كار بدولت حواله بود
در پيش بي دردان چرا فرياد بي حاصل كنم
گر شكوه اي دارم به دل با يار صاحب دل كنم
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
ما راكه درد عشق و بلاي خمار هست
يا وصل دوست يا مي صافي دوا كند
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
درميخانه ببستند خدايامپسند
كه در خانه ي تزوير و ريا بگشايند
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
تا اين غزل شبيه غزلهاي من شود
چيزي شبيه عطر حضور شما كم است
تو همچو صبحي و من شمع خلوت شحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
ميل جان در حكمت است و در علوم
ميل تن در باغ و راغ و در كروم
ميل جان اندر ترقي و شرف
ميل تن در كسب اسباب و علف
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
برنيامد از تمناي لبت كامم هنوز
براميد جام لعلت دردي آشامم هنوز
ز بوی گل ز خواب بیخودی بیدار شد بلبل
زهی خجلت که معشوقش کند بیدار عاشق را
آن دم كه به يك خنده دهم جان چو صراحي
مستان تو خواهم كه گزارند نمازم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی ست به پیرانه سرم
من هم رباب عشقم و عشقم ربابي است
وان لطف هاي زخمه رحمانم آرزوست
سلام
دوستان مشاعره ديشب خيلي خوب بود.ممنون از شما.[cheshmak]
اگه تونستم كه امشب ميام و مشاعره رو ادامه ميديم .اگرم نتونستم ، شرمنده.[narahat]
ادامه بدين ، من ايشالا ميام.[nishkhand]
موفق باشيد.
تا چقدر باید شعر گفت
برای دنیایی که هیچ رنگ شعر نمیگیرد
ما به ازای هر جمجمه که زاییدیم
ده گلوله ساختیم
می نوش بماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد مارا
آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد
كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست
تو نی خود و زخود ، بیخود شده ای
همدم ساقی و پیمانه و باده شده ای
شدی شبگرد هر کوی و گذر چون سایه
بکدوم روی؟ گرفتار و مجنون شده ای
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
سکوت بند گسسته است
کنار دره، درخت شکوه پيکر بيدی
در آسمان شفق رنگ
عبور ابر سپيدی
یه روز از همین روزا روی شب پا می ذارم ** توی قاب لحظه ها عکس فردا می ذازم
موی سپید رافلکم آسان نداد این رشته را به نقد جوانی داده ام
ممنون از دوستان خوبم از بابت شرکت کردن گرمشون در مشاعره
من و جدا شدن از كوي تو؟ خدا نكند
خدا هر آنچه كند از توام جدا نكند...
دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم
كه كيمياي سعادت رفيق بود رفيق
قرآن که مهین کلام خوانند آن را
گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
از سياهي چرا هراسيدن
شب پر از قطره هاي الماس است
آنچه از شب به جاي ميماند
عطر خواب آور گل ياس است
تا با همیم و همدل ، بر حق شویم واصل
باید نشان دهیمان ، ما مرد امتحانیم
من همان مجنون مست یاغی ام
روز و شب محتاج جام باقی ام
من که میدانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد
در خیمه تن که سایبانیست ترا
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است
تومپندار که مجنون سرخود مجنون گشت
از سمک تا به سهایش کشش لیلی برد
دلداده را ملامت گـفـتن چه سـود دارد
مي بايد اين نصيحت كردن به دلستانان