دورم ز تو ای خسروی خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم، به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با این دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
نمایش نسخه قابل چاپ
دورم ز تو ای خسروی خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم، به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با این دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
دیدمت به خواب و سر خوشم
وه
مگر به خواب بینمت
غنچه نیستی که محض اشتیاق
خیزم و ز شاخه چینمت
(فروغ فرخزاد)
تو شاکری ز خالق و خلق از تو شاکرند
تو شادمان به دولت و ملک از تو شادمان
نکته روح فزااز دهن دوست بگو
نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد نا امید
در وادی گناه و حنونم کشانده بود
درسکوت دادگاه سرنوشتعشق برما حکم سنگینی نوشتگفته شد دل داده ها از هم جداوای بر این حکم و این قانون زشت
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
دل و دین و عقل و هوشم، همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی، به من خراب دادی
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا سحر
کاش دریای تو بودم دل به دریا میزدی