یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
نمایش نسخه قابل چاپ
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
در همه عالم كسي به ياد نداردنغمه سرايي كه يك ترانه بخواندتنها با يك ترانه در همه ي عمرنامش اينگونه جاودانه بماند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
ببیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم
رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم
من پير سال و ماه نيم يار بي وفاست
بر من زمان چو مي گذرد پير از آن شدم
مکن از خواب بیدارم
که گاهی خواب خرگوشی
فرو رفتن به دنیای فراموشی
برای آن کسی که روز و شب بیدار بیدار است
برای آن کسی که چون زمین پیوسته در کار است
گرفتار و گران بار است
بود درمان
برای من
که از اندیشه سر شارم
الهی در عالم رویا فرو رفتن
بود آغاز بیداری
مکن از خواب بیدارم
من اگر نیکم گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
تو روزی با غمی سنگین ،
ز شهرم کوچ خواهی کرد...
و من در پرنیان خاطرات خوش ،
به یاد قلب پاک تو به نرمی گریه خواهم کرد...
و در عمق افق فریاد خواهم زد:
که ای دیرینه یار مهربانم ،
سکوت سنگفرش یادها را یکزمان بشکن .
به یاد آور تو روزی را
که در تکرار و تکرار نفسهایم،
نیازی خسته می جوشید .
به هر جایی روی بی من ،
کسی را جستجو می کن
که در اعماق چشمان بلورینت ،
تمام هستی اش را جستجو می کرد .
دعایت می کنم باشی سلامت
و همواره زمان باشد به کامت ...
نه در دیرور مانی و نه فردا ...
که دنیا در همین لحظه است جانا ...
آنکه رخسارترارنگ گل ونسرین داد
صبروآرام تو اندبه من مسکین داد
وآنکه گیسوی ترارسم تطاول آموخت
هم تو اند کرمش داد من غمگین داد