درپس اینه طوطی صفتم داشته اند
انچه استاد ازل گفت بگو میگویم
نمایش نسخه قابل چاپ
درپس اینه طوطی صفتم داشته اند
انچه استاد ازل گفت بگو میگویم
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...[negaran]
تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی ایجاد بگشایی
یار احوال دل از من پرسید
غنچه لاله به دستش دادم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مـرا بـه بـاخـت کـشانـدی ولـی نـیـفـتــادم
بـه ایـن امـید کـه روز خـداست فــردا هـــم
شـروع مـی شود ایـن بــازی ِ تـمـام شده
اگـــرچـه رو بــکـــنی بــرگ آخــرت را هـــم
من خسته ام ونشانی ندارم از
گم گشته ام ونشانی ندارم از
بی رهنماس دلو میرود مدام
دلبسته ام ونشانی ندارم از
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور٬ ای زلف٬
که این دیوانه گر عاقل شود ٬ دیگر نمی آید
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
ترا که هر چه مرا دست در جهان داری
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری