این قرار داد
تا ابد میان ما
برقرار باد
چشمهای من به جای دست های تو !
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !
نمایش نسخه قابل چاپ
این قرار داد
تا ابد میان ما
برقرار باد
چشمهای من به جای دست های تو !
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تا نگاه مي کني:
وقت رفتن است
بازهم همان حکايت هميشگي !
پيش از آنکه با خبر شوي
لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود
آي...
ناگهان
چقدر زود
دير مي شود!
دیری است دلم چشم براهت دارد
ای عشق ٬ سری به خانه ی ما نزدی
یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست...
بستی از روی محبّت بزنیم!!
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند...آبرویش نرود...!
یادمان باشد فردا حتما، ناز گل را بکشیم...
حق به شب بو بدهیم...
و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان...!!
وبه انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا..!
زندگی شیرین است! زندگی باید کرد...
و بدانم که شبی، خواهم رفت..!!!!!!!!
و شبی هست که نباشد پس از آن، فردایی.....!!!!
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تا زان پس
به هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی
یارب چو بر آرند ه ی حاجات تویی
هم قاضی وکافی و مهمات تویی
يا رب اين شمع دل افروز ز كاشانه كيست
جان ما سوخت بپرسيد كه جانانه كيست